دلی که با غم عشق تو همنشین گردد
نه ممکن است که با خوشدلی قرین گردد
به تلخ عیشی تن در دهد هر آندل کو
به عشوه لب شیرین تو رهین گردد
چو سایه هر که به دنبال تو رود ناچار
به سر دوان و سیه روز و رهنشین گردد
هر آنکه با کمرت درمیان نهد غم دل
رخش بسان قبای تو پر ز چین گردد
به خوبی تو نیابد بتی وگر به مثل
هزار سال کسی در بلاد چین گردد
جوی زپر تو رویت چو بر سپهر افتد
قمر ز خرمن حسن توخوشه چین گردد
ترا اگر به همه عمر خود ببوسم پای
به زیر پای مرا آسمان زمین گردد
به بوسه ای دل مسکین من بخر زان پیش
که گوی سیم زنخدانت عنبرین گردد
تو آن زمان ز پی مهر من دریغ آری
که بی ثباتی حسن خودت یقین گردد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو نقش چشم توام در دل حزین گردد
مرا نفس به دل خسته تیغ کین گردد
ترا به دیده کشم، لیک غیرتم بکشد
که با تو مردمک دیده همنشین گردد
شده ست خاک به کویت هزار عاشق بیش
[...]
تبسمش به لب از شرم خشم و کین گردد
کرشمه اش گره از ناز بر جبین گردد
کند به دیده شکرریز اشک تلخم را
به خندهای که ازو زهر انگبین گردد
ازو به قیمت آسایش ابد بخرم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.