طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
غم تو تا نفس باقیست با من هر نفس بادا
به جز روی گلت دیگر به چشمم خار و خس بادا!
خیالم در شب زلفت رود ناگه به عیاری
به شهرستان حسنت نرگس مستت عسس بادا!
چو فرزین مهره عشق تو را هر کس، که کج بازد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
ز عارض برقع افکندی کشودی روی زیبا را
ز برق رخ زدی آتش بساط خرمن ما را
سفید از انتظار مقدمت شد چشم امیدم
خوشا روزی که همچون نور بر چشمم نهی پا را!
شدم چون لاله از داغ فراقت بارها اخگر
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
حضور خویش خواهی جبر ما را
تو مغروری به حسن ای بیمدارا!
به سیخ ناز مژگانت کشیدی
دل دلدادگان مبتلا را!
سراسر قتل اهل عشق کردی
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
اگر به گوشه چشمی نظر کنی ما را
به یک نگاه کنی صید خویش دلها را!
هزار عابد و زاهد همیشود میْنوش
به محفلی که تو گیری به دست صهبا را!
به طوق بندگی گردن نهد چو قمری سرو
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
ماه من هرگه کشاید طره لبلاب را
میبرد از جعد هر زن گوش آب و تاب را
افکند از رتبه از رخ افکند جلباب را
درد انوار جمالش صافی مهتاب را
مصحف رویش که باشد از خط ریحان صنع
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
نزهت کویت برد رونق گلزار را
شهره حسنت درد پرده اسرار را
زخم فراق تو را هیچ به غیر از اجل
چاره نباشد دگر بنده ناچار را!
بیند اگر برهمن طره شبرنگ تو
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
شوخ من هرگه کشاید طره چون قیر را
میکند شیرازه دامان گل زنجیر را!
کرده استاد ازل شرح گلستان رخش
از غبار خط ریحان شیوه تحریر را!
من شهید تیغ ابرویم برای قتل من
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
دارم هوای عشق تو عمریست بر سرا
بهر خدا ز راه وفا هیچ نگذرا!
در ملک عشق مسند شاهی گزیدهام
تا کردهام ز نقش کف پات افسرا!
هر مدعی به دعوی عشقت نه صادق است
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
اگر اینست تندی توسن جولان شتابش را
غبار خاک شو تا وارسی بوس رکابش را!
ز تار رشته اندیشه دوزم جامه نازش
حدیث نکهت گل میدرد طرف نقابش را
اگر خوانی خطی از مصحف رخساره لیلی
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
اگر اینست اکنون قدر رفعت آشنایش را
ز چرخ آید به شاگردی مسیحا پاسبانش را!
به روی صفحه هردم از نی کلکم شکر ریزد
به هنگام رقم گر در قلم آرم زبانش را!
به مضمون میانش گر کمر بندم ز مو لیکن
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
نباشد التفاتی با من اکنون تیغ قاتل را
که سازد ناخدا در موج خونم مطلب دل را!
به یاد حسرت لعلش من از خود میروم هردم
که میبندد به دوش ناله من بار محمل را
نیم گر محرم وصلش به هجرش شکر میسازم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
گر به عرض آرد تمنا حسرت ناکام را
شوخی مطلب شود خمیازه موج جام را
شوق بسمل دم به دم از بیقراریهای ما
میکشد یک سر در آغوش تپش آرام را
شهرت کان عقیق از هستی ما شد عدم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
گر قضا با من نویسد محنت ایام را
التیام زخم سازم پنجه ضرغام را
در بیابانی که مرغ وحشت ما پر زند
خون بسمل دانه گردد حلقههای دام را
از تپش دارد نوید بوی وصل او دلم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
هرکه را باشد نظر ترک قباپوش مرا
آفرین گوید تحمل کردن هوش مرا!
از خیال قامتش اکنون عصا میبایدم
بار سنگین فراقش کرده خم دوش مرا
از کدامین زمرهام یارب که در بزم وجود
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
بس که شهد مدعا حال نشد کام مرا
کردهاند از سنگ نومیدی مگر جام مرا؟!
غرق موج شبنم خجلت شود رخسار او
هرکه جوید چون نگین گر از جهان نام مرا
آنقدر تمهید سامان جنون دارد دلم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
تا عروج باده زد دستی گریبان مرا
موج می شیرازه خواهد گشت دامان مرا
سرمه چشم حیا را ساز خاموشی کند
از قضا گر بگذرد بلبل نیسان مرا
بس که گلزار خیالم دارد از گل رنگ رنگ
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
تا قضا کردست در قصر بلا بانی مرا
چون حبابم نیست غم از خانه ویرانی مرا
بعد ازین کلک ادب از چوب سنبل میکنم
زلف او تا گشت سرمشق پریشانی مرا
صورت نقشم نباید در قلم از لاغری
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
اینست اگر ساز بم و زیر جهان را
بیپرده مکن نغمه مضراب زمان را!
با خط ادب ساز تو از سرمه سیاهی
در حرف خموشی چه قلم بند میان را!
گردد خط حیرت اثر شوق فتوحت
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
اگر هوشم کند چون شانه در زلفش شبیخون را
به یک مو بسته گردم سرنوشت بخت واژون را
به جز وحشت نباشد هیچ سرمشق خط عاشق
سیه از چشم آهو کن سواد لوح مجنون را!
نگردد جوهری همسنگ میزان سرشک من
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
آفرین شست خدنگ چشم زهگیر تو را
کز دو صد دل بگذراند ناوک تیر تو را!
بند سودای غم یوسف زلیخا کی شدی
گر بدیدی پیچ و تاب زلف زنجیر تو را؟!
رمز سامان تغافل آنقدر فهمیدهام
[...]