گنجور

 
طغرل احراری

تا عروج باده زد دستی گریبان مرا

موج می شیرازه خواهد گشت دامان مرا

سرمه چشم حیا را ساز خاموشی کند

از قضا گر بگذرد بلبل نیسان مرا

بس که گلزار خیالم دارد از گل رنگ رنگ

گر هوس داری تماشا کن گلستان مرا!

چون گوهر مضمون یک معنی‌ام از پا تا به سر

امتیازی نیست از دامن گریبان مرا

پیش نیرویم کند رستم سجود اعتراف

گر ببیند صولت بازوی دستان مرا

می‌کند ختم کمال درس علم عاشقی

یک دمی مجنون نشیند گر دبستان مرا

گرچه صد گوهر کشیدم دوش در سلک سخن

اعتباری کی بود امروز دیوان مرا؟!

پیشکش در پیش ابرویش سری آورده‌ام

کی بود قدری به نزد تیغ او جان مرا؟!

طغرل از صبح امیدم یک شرر پیدا نشد

تا نماید روشنی شمع شبستان مرا!