گنجور

 
طغرل احراری

هرکه را باشد نظر ترک قباپوش مرا

آفرین گوید تحمل کردن هوش مرا!

از خیال قامتش اکنون عصا می‌بایدم

بار سنگین فراقش کرده خم دوش مرا

از کدامین زمره‌ام یارب که در بزم وجود

جز سر زانو عروسی نیست آغوش مرا؟!

ای که می‌خواهی به سلک بندگان درگهش

حلقه‌ای غیر از خم زلفش مکن گوش مرا!

در دلم نبود به جز نقش خیال عشق او

از غمش باشد نگاری لوح منقوش مرا!

دوستان بهر خدا گویید عرض حال من

هر کجا بینید اگر آن شوخ میْ‌نوش مرا!

پیش ارباب سخن طغرل نباشد اعتبار

صفحه ابیات ناموزون مغشوش مرا!