گنجور

 
طغرل احراری

بس که شهد مدعا حال نشد کام مرا

کرده‌اند از سنگ نومیدی مگر جام مرا؟!

غرق موج شبنم خجلت شود رخسار او

هرکه جوید چون نگین گر از جهان نام مرا

آنقدر تمهید سامان جنون دارد دلم

نیست جز خشکی تقاضا طبع بادام مرا!

در دل عاشق نباشد رتبه پست و بلند

فرق چون آیینه از در کی بود بام مرا؟!

چند پاشیدم سرشک دانه تخم عمل

کاش افتد صید مطلب حلقه دام مرا!

ساز قانون مروت کن به مضراب کرم

از صبا گر بشنوی آهنگ پیغام مرا!

فرصت تمهید هستی نیست در باغ جهان

چون شرر یکسان شمر آغاز و انجام مرا

سرخط درس کمال دیگرت در کار نیست

سبحه کن اندر سلوک عشق هر گام مرا!

طغرل از تمکین دل سامان راحت داشتم

بی‌قراری برد آخر ذوق آرام مرا!