آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۱
شبی میگذشتم ز ویرانهای
ز پا دیدم افتاده دیوانهای
نه دیوانه، فرزانهای حقشناس
چه دیو و چه دیوانه، زو در هراس
جهان گشتهای، خضرش از همرهان؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۲
یکی کوه دیدم هم از دست راست
که از دامنش هر غباری که خاست
بر آراست گیسوی حور بهشت
سر زلف غلمان به عنبر سرشت
بدخشانه و بهرمان کان لعل
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۳
کشاورزی از هر طرف دشت کاو
عیان گنج گاوانش از پای گاو
پی دانه کشتن زمین می شکافت
که گنجوری از خاک امین تر نیافت
بآن کشته دادی از آن رود آب
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۴
بجایش یکی باغ دیدم شگرف
که فردوس از نزهتش بسته طرف
هوا، طاق سیمابی افراخته
زمین، فرش زنگاری انداخته
در آن باغبانان زرینه کفش
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۵
یک آتشکده دیدم افروخته
همه آتش اندل سوخت
فلک خاسته دودی از روزنش
براهیم و زردشت دامن زنش
شرر جابجا گشته پیدا ز دود
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۶
دگرباره دیدم بجای کنشت
یکی خانقه، رشک قصر بهشت
فضا دلگشا چون کف موسویش
هوا جان فزا چون دم عیسویش
همه آب از چشمه ی زمزمش
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۷
پس آنجا یکی دیر دیدم رفیع
مصور در آن نقشهای بدیع
بلورین قنادیلش افزون ز حصر
چو رخشان کواکب، درین هفت قصر
در آن تحفه ی هفت اقلیم وقف
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۸
بجایش نباشد یکی مدرسه
که وارستی آنجا دل از وسوسه
بهر حجره صندوقهای کتاب
همه از فنون حکم انتخاب
اشارت گو، صاحب هر درش
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۹
بناگه دمید از افق صبح عید
در آن عرصه میخانه یی شد پدید
گشاده چو دست کریمان درش
بدست مه نو، کلید زرش
در باز آن، بسته نادیده کس
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۱۰
که هم مسجدی دیدم آنجا بدیع
فضایش وسیع و بنایش رفیع
رواقش، چو بیت المقدس بلند
مقیمش، همه قدسی ارجمند
چو طرح بنا ریخته بانیش
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۱۱
یکی بتکده دیدم آنجا دگر
کزو شد جگرنات را خون جگر
به یک سوی لات و به یک سو منات
وز آن داغ بر سینهٔ مؤمنات
ز سیم و ز سیماب و ارزیز و زر
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۱۲
پس از بتکده کآن زمین گشت قاع
شد از فیض ارواح خیر البقاع
از آن خک، زد موج دریای نور؛
مزاری عیان گشت چون بزم طور
در آنجا جوانان و پیران پاک
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۱۳
چو محمود شه غازی غزنوی
بچرخ کهن داد از اختر نوی
فلک را چو کاری بکارش نبود
بسر جز هوای، شکارش نبود
یکی روز کآمد ز صیادمهر
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۱۴
شنیدم که در آفتاب تموز
یکی روز کیخسرو نیک روز
بهسر، سایهٔ کاویانی درفش
ز پی، سیمساقان زرینهکفش
شکار افگنان شد به صحرا و کوه
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۱۵ - و له فی الحکایت
شنیدم که از گردش آسمان
به ملک یمن چون سهیل یمان
همایون درختی به باغ کرم
برآورده سر، برگ و بارش درم
ندیدی کسی چین در ابروی او
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۱۶
شنیدم که در عهد تیموریان
چو شد شاهرخ جانشین کیان
نکو دختری در سمرقند بود
که با گل لبش در شکرخند بود
گل سرو قد، ماه خورشیدروی
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۱۷ - حکایت
شنیدم یکی از ملوک کیان
که از دولتش کس ندیدی زیان
بیک گله، از عدل او گرگ و میش
بیک چشمه، از داد او نوش و نیش
یکی روز داد از کرم بار عام
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۱۸ - حکایت
امیری امارت خدا داده داشت
غلامی و فرزندی آزاده داشت
شبی هر دو را در برابر نشاند
ز درج لب اینگونه گوهر فشاند
که: هر یک ازین روزگار دراز
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۱۹ - حکایت
شبانگاه برگشته بختی بخیل
مگر شد باختر شماری دخیل
که دست من و دامنت از کرم
ببین کی رود تیرگی ز اخترم؟
که عمری است زیر و زبر گشته ام
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۲۰
کشاورزی از روستای خجند
یکی شیرده ماده گاوی نژند
در آورد در زیر خیش گران
که کاود زمین را چو برزیگران
بنالید آن ماده گاو نزار
[...]