گنجور

 
آذر بیگدلی

که هم مسجدی دیدم آنجا بدیع

فضایش وسیع و بنایش رفیع

رواقش، چو بیت المقدس بلند

مقیمش، همه قدسی ارجمند

چو طرح بنا ریخته بانیش

نهاده لقب کعبه ی ثانیش

فرشته در آن، چون حمام حرم؛

ز آواز پر، دیو را داده رم!

شب و روز آدینه روح و ملک

پی اعتکاف آمدیش از فلک

مگر دست قدرت گلش چون سرشت

هم از قالب آدمش ریخت خشت

که شد سجده گاه ملایک همه

در آن انبیا را ارائک همه

جهان گرد وسواس از آنجا سترد

که بر خاکش ابلیس هم سجده برد

معلق بهر طاق چون شمع نور

شب افروز قندیلهای بلور

چو تسنیم، جوییش هر سو عیان

چو کوثر، یکی حوضش اندر میان

هر آنکو بآنجا در آمد نخست

سراپای خود را در آن آب شست

از آن پس خرامید تا سجده گاه

شدش سجده گاه شهان خاک راه

ز استبرق جنت افگنده فرش

خروسش بتکبیر از بام عرش

مؤذن در آن پنج نوبت زنان

جهان را صلای صلوه افگنان

کشیده صف از هر طرف معشری

تو گویی بپاخاسته محشری

شده جمع زهاد نیکو نهاد

گرفتند با نفس هر کس جهاد

بمحراب بر پا خطیبی فصیح

ز خطبه رجز خوان نقیبی صلیح

چو حر با، بسوی خور از چار سوی

بمحراب آورده عباد روی

ز محراب آن با مقام جلیل

توانست رفت اعمی یی بیدلیل

به بطحا از آن هر که کردی نظر

گذشتیش تیر نگاه از حجر

ز هر صف یکی رفته پیش از مهان

بزهد و ورع پیشوای جهان

همه کرده تن، زیر دلق درشت

بخلاق روی و بمخلوق پشت

همه روز و شب، خاصه در پنج گاه؛

بسر برده با مردم نیک خواه

به تسبیح و تهلیل رب ودود

قیام و قعود و رکوع و سجود

امامان، ز سندس رداشان بدوش

زبان بسته مأموم و بگشاده گوش

بمیدان دین، چو علم سربلند

شده بر هم آورد فیروزمند

در آن منزل امن وجای شرف

برافراشته منبری هر طرف

زیشب و ز مرمر ز صندل ز عود

بر آن واعظان را یکایک صعود

از ایشان شنیدندی آن قوم پند

از آن پند گشته همه بهره مند

بهر عقده آمد درش فتح باب

دعای که و مه در آن مستجاب

درش مستجار صغیر و کبیر

در آن ایمن از هر بلا مستجیر

به هر بابی آنجا چو باب السلام

سروشی نشسته چو مصری غلام

همی گفت پنهان باصحاب دین

هنا جنه فادخلوا خالدین

فگندش مگر خواجه یی بوریا

از آن بوریا خاست بوی ریا

فرود آمدش طاق و منبر شکست

در افتاددیوارش و در شکست

بخود در کشیده زبان، بسته گوش

نصیحت گذار و نصیحت نیوش

شد آن بیت معمور ویران تمام

نه مأموم ماند اندر آن، نه امام