پس از بتکده کآن زمین گشت قاع
شد از فیض ارواح خیر البقاع
از آن خک، زد موج دریای نور؛
مزاری عیان گشت چون بزم طور
در آنجا جوانان و پیران پاک
سپرده ز بس نقد جانها بخاک
همه مرغ دل، پر زدی از هواش
همه بوی جان، آمدی از فضاش
ز خاک سهی قامتان رسته سرو
بر آن طایر روح، نالان تذرو
دمان از گل هر نگاری، گلی
بهر شاخ آن، بالزن بلبلی
برآورده از خاک سوسن زبان
سخن گفته از حال شیرین لبان
شده هر کجا شوخ چشمی بخاک
شکفته از آن نرگسی خوابناک
گل اندامی آنجا که شد در زمین
برآورد سر از زمین یاسمین
بهر جا که مشکین خطی خفته زار
بنفشه دمیده از آن سوکوار
بهر جا پریشان شده کاکلی
در آن جا برآورده سر سنبلی
هم از شهد لب، شکرستان هزار
هم از رنگ رخ، خوابگه لاله زار
از آن استخوانهای پوسیده مغز
سمن زاری از خاک بر رسته نغز
همانا که رضوان نیکوسرشت
گشاده بآنجا دری از بهشت
وگرنه، کی از مشت خاکی سیاه
کشد سر گل و سرو، روید گیاه؟!
سحرگه، چو سقا و فراش کوی
بآن جان فضا روضه ی مشکبوی
زده آب و رفته صبا و دبور
ز چاه زنخدان و گیسوی حور
شبانگه زن و مرد و پیر و جوان
شدندی بآن روضه با هم روان
همه چون رباب از جدایی دعد
بگریه چو ابرو، بناله چو رعد
هم از گریه تر کرده دوش فلک
هم از ناله کر کرده گوش فلک
دل از داغ هجرانشان سوخته
چراغی ز داغ دل افروخته
به خاک هم آواز خود هر کسی
نشستی و آواز دادی بسی
کزین تنگنا خیز و بیرون خرام
که شدزندگی بیتو بر ما حرام
شد آن بقعه چون چنگی آراسته
ز هر گوشه یی ناله یی خاسته
تراشیده موی و خراشیده روی
خروشان شده شو بزن، زن بشوی
پدر از پسر خاک بر سر فشان
پسر از پدر آه از دل کشان!
یکی سوخت بر خاک مادر چراغ
ز خاک برادر یکی در سراغ
ولی ز آن زبان بستگان خموش
کسی را جوابی نیامد بگوش
براه عدم رفته دیدم بسی
ندیدم دگر باز گردد کسی!
در آن مجلسم گاه دمساز بود
همان چشم عبرت مگر باز بود
که شد رفته رفته بپا رستخیز
خلل یافت احوال آن شهر نیز
همانا ز بس راحت روزگار
بمردم شد ابلیس آموزگار
غرور آیتی خواند در گوششان
که شد شکر نعمت فراموش شان
نخست از ره جهل، پیر وجوان
شدند از پی دختر رز روان
چو دیدند کالای دین را کساد
از آن داده کابین ام الفساد
گرفتند از دست هم جام می
نبودند بی جام و می تیر و دی
همی دید آثار کبر و منی
ضعیف از قوی و فقیر از غنی
توانا نظر بسته از ناتوان
ز هم رنجه پیوسته پیر و جوان
نه آن را به این رحم واز وی حیا
نه این را باو لطف و او را وفا
نه منعم بدرویش کردی نگاه
نه ظالم به مظلوم دادی پناه
نه از لطف کردی برحمت نظر
پدر بر پسر یا پسر بر پدر
ربودند از گنج هم مالها
فزودند بر رنج هم سالها
دریدند از یکدگر پرده ها
نشاید دگر گفت از آن کرده ها
دمادم شدی چون بتر حالشان
در آخر مجسم شد اعمالشان
بناگه ز چشم بد آسمان
سر آمد بشاه زمانه زمان
زد از چشم بد، طرفه نقشی بر آب
کز آن سرکه شد هر چه در خم شراب
عسس رو ترش، شحنه گفتار تلخ
رسیدند چون تنگ چشمان بلخ
گرفته بدردی کشان کار تنگ
زده بر کدو دشنه، بر شیشه سنگ
بکین از تن دف کشیدند پوست
کند آدمی هر چه در خوی اوست
دریدند از چنگ و نی پرده ها
که آزرمشان باد از آن کرده ها
بسا آب پاکان که بر خاک ریخت
چو خون جگر گوشه ی تاک ریخت
همه خاک میخانه بر باد رفت
کزکها بتاراج زهاد رفت
هم از ساعدش باز دولت رمید
همش جغد بر بام قصر آرمید
چو خالی شد آن شهر از آن شهریار
ز دیار گویی تهی شد دیار
در آن ملک، دیوانه یی شد خدیو
که بودی ز دیوانش آزرده دیو
نه قولش صحیح و، نه عهدش درست؛
همش روی سخت و همش رای سست
نپرسیدی از حال آوارگان
نترسیدی از آه بیچارگان
ندیدی کسی از چراغش فروغ
نگفتی سخن،گر نبودی دروغ
شد اندر گله، گرگ یاغی یله
گله بی شبان شد، شبان بی گله
نه چشمه روان شد، نه کشته دمید
نه بادو نه ابر بهاری چمید
نجوشید آب از دل تنگ سنگ
نپوشید خاک ابره ی سبز رنگ
درختان فتاده ز آبستنی
نجنبید از جا رگ رستنی
نه خونریز شاهد، گلش را وفا
نه شبخیز زاهد، دلش را صفا
زده دست در کار مردان زنان
زنان گشته زین بر تکاور زنان
ز بیچارگی داده تن لشکری
بافسانه خوانی و رامشگری
سپاه و رعیت ازو در فغان
گرفتی از این و ندادی بآن
بناچار لشکر پراگنده گشت
رعیت خراب و سرافگنده گشت
شده دشمن جان هم دوستان
چو نادان مغولان هندوستان
ز رهزن، ره کاروان بسته شد؛
ز دشمن، دل دوستان خسته شد؛
چو شد شیوه ی خلق مکر و فریب
از آن شهر بستند پای غریب
چو بیرحمی شاه ز اندازه رفت
بهر شهر از آن شهر آوازه رفت
چو بیگانگان یافتند آگهی
که خالی است ایوان شاهنشهی
بکین کهن قد برافراختند
به تسخیر آن ملک پرداختند
گزیدند فرماندهی از میان
که آگاه بود از رسوم کیان
بفرمان او لشکر آراستند
ز رنج خود، آرام او خواستند
رسید از صبا چون سپه راند شاه
به نزدیکی شهر گرد سپاه
گرفته یکی از دهاقین گریز
بشهر آگهی داد از آن رستخیز
چو آگاه شد ان دیو سیرت خدیو
که آمد سلیمان به تسخیر دیو
بناچار او نیز از جای خاست
هم از چپ سپه گرد شد هم ز راست
دلیران مرد افگن پهلوان
بمیدان شدند از دو جانب روان
دو جوشیده لشکر زده یکسره
هم از میمنه صف هم از میسره
همی بانگ شیر آمد از گاو دم
همی خون روان شد ز رویینه خم
ز نالیدن نای رومی بدشت
دل چار مادر شد از بیم هشت
ز گرد آسمان دگر شد بپای
ز خون پای گیتی برآمد ز جای
فلک زخمه خورد از سر نیزه ها
زمین دخمه شد ز استخوان ریزه ها
فلک رفته از گرد در زیر ابر
زمین تفته از خون چو کام هژبر
هیاهوی گردان برآمد چو صور
به تن پیرهن ها کفن گشت و گور
ز رخشان سنان و ز خون بار تیغ
همی خنده زد برق و بگریست میغ
به پشت سواران سپرهای کرگ
کشیده یکی باره در پیش مرگ
ز زیر زره برق خنجر عیان
چو در چشمه ساران زر ماهیان
کمانها فگنده بر ابرو گره
گشاده گره از کیانی زره
به پرواز هر سو عقاب خدنگ
بخون یلان کرده منقار رنگ
رخ مرد و نامرد ز آواز کوس
یکی لعل گشت و یکی سندروس
نظر سوی میدان فگندم بسی
بسر، کشتگان را ندیدم کسی
بجز اسب تازی که بر روی خاک
چو دیدی فتاده تنی چاک چاک
همی سودیش دست بر سر ز سم
همی رفتیش گرد از رخ بدم
پدر با پسر، رزمگه ساخته
بهم آخته تیغ، نشناخته!
بر آن هر دو ان تیغ بگریستی
نپرسیدی از هیچیک کیستی
شکم خاک را پر شد از زادگان
دل، افلاک را خون بر آزادگان
هم از داغ پوران، فلک پیر گشت؛
هم از خون رودان، زمین سیر گشت
بناگاه برخاست باد شمال
سر لشکر شهر شد پایمال
بدست سلیمان شد آن دیو اسیر
دگر خلق، چه کشته چه دستگیر
شد آن بی شبان گرگ دیده رمه
سوی شهر یکسر گریزان همه
جوانها فتادند از پا چو تیر
کمانها فگندند بر جای تیر
ز پی آن سپه بود تازان ستور
چو شیر گرسنه ز دنبال گور
نکرد کس از شهریان پای سخت
در شهر وا شد بنیروی بخت
برابر شد آن شهر با خاک راه
گنه کار شد کشته با بیگناه
سرو سروران، کشته گشته بقهر؛
زن و کودکان برده برده ز شهر
همه شهر را آتش انداختند
ز بیجان و جان دار پرداختند
گرفته ز غارت همه بهر خویش
عنان کش بگشتند تا شهر خویش
سری زنده بر نامد از زیر تیغ
که گرید بر ایشان و گوید دریغ
تهی گشتشان استخوانها ز مغز
دریغا از آن نوجوانان نغز!
بمأوای خود گشته هر یک روان
نه ضحاک ماند و نه نوشیروان
کنون چون گلم، لب بود خنده ناک
چو ابرم، پر از گریه دامان خاک
تو هم ترک فرما ملامتگری
چو من گاه میخند و گه میگری
بر آنان که خوردند بازی ز بخت
بر آنان که بردند ازین بزم رخت
باین خنده عاری ز عارم مدان
باین گریه ی زار، زارم مدان!
همم گریه بر خنده ی غافل است
همم خنده بر گریه ی عاقل است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به توصیف تغییرات و تحولات یک سرزمین از حالت نابسامانی و فساد به دوران شکوه و زیبایی میپردازد. ابتدا به توصیف عالم پیشین میپردازد که پر از بتپرستی و فساد اجتماعی بود، اما سپس با معرفی فضیلتها و خیرات، این مکان به بزم و مزاری تبدیل میشود که جوانان و پیران در آن به صفا و پاکی زندگی میکنند.
خاک این سرزمین بر اثر فیض ارواح خوب، مملو از گل و گیاهانی میشود که زیباییهایش را نمایان میسازند. اما با گذشت زمان، انسانها غافل و مغرور شده و در جهل و فساد غرق میشوند. نافرمانی و ظلم حاکم میشود و مردم به یکدیگر آسیب میزنند.
در نهایت، این فساد و بیرحمی به یک جنگ و ویرانی میانجامد که در آن نه تنها شهر نابود میشود بلکه هیچکس نمیماند تا بر این وضعیت گریه کند یا سوگواری کند. تمام این تحولات در قالب یک داستان حماسی به تصویر کشیده شده است که در آن مسائلی چون عشق، وفا، خیانت و عاقبت اندیشی مطرح میشود. در پایان، یادآوری میشود که زندگی با تصمیمات و رفتارهای انسانها مسیر خود را میسازد و آنچه در دنیا میگذرد، نتیجه اعمال آنان است.
هوش مصنوعی: پس از اینکه بتکده به ویرانهای تبدیل شد، آن سرزمین به لطف و برکت روحهایی که در آن سیر میکنند، به مکانی خوب و پر برکت تبدیل شد.
هوش مصنوعی: از آن خاک، موجی از نور به وجود آمد و مکان مقدسی نمایان شد که مانند جشن طور میباشد.
هوش مصنوعی: در آن مکان، جوانان و پیرمردان به خاطر از دست دادن جانهای خود، به خاک سپرده شدهاند.
هوش مصنوعی: تمام احساسات و آرزوهایمان با پرواز تو به اوج رسیدند و همه عطر زندگی از حضور تو به مشاممان رسید.
هوش مصنوعی: از خاک بلند قامتان، سروهایی رفتهاند که روح آنها در حال ناله و شکایت است.
هوش مصنوعی: هر گلی که در باغ وجود دارد، زیبایی خاصی دارد و بلبل نیز به خاطر محبت و زیبایی آن به گلها آواز میخواند.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی وصف کرده است که سوسن، که از خاک سر برآورده، زبان به سخن گشوده و حال شیرینی لبان را بیان میکند. به نوعی، باید گفت زیبایی و لطافت موجود در گل سوسن میتواند حس و حال خوش را به دیگران منتقل کند.
هوش مصنوعی: هر کجا که زیبا رویی دیده میشود، زمین به خاطر آن چشمان خوابآلودش در حال شکفتن است.
هوش مصنوعی: گل اندام هنگامی که از زمین بیرون میآید، مانند یاسمن در زمین سر از خاک برمیدارد.
هوش مصنوعی: هر جا که خطی زیبا و تیره رنگ است، گل بنفشه با بوی خوشی از آنجا به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: هر کجا که موهای باقی مانده و بینظم شده باشد، در همانجا نشانهای از سرسبزی و خرمی دیده میشود.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و شیرینی زندگی اشاره دارد. شاعر به طعمی دلپذیر که از لبان محبوبش میچشد اشاره میکند و در عین حال به رنگ و جلوههای چهره او که مانند باغی سرسبز و گلزاری زیباست، اشاره میکند. به طور کلی، اوضاعی را توصیف میکند که پر از لذت و زیبایی است.
هوش مصنوعی: از آن استخوانهای کهنه و پوسیده، مغز سمن زاری شکفته است که از خاک سر بر آورده و زیبا و دلنشین میباشد.
هوش مصنوعی: به راستی که رضوان، موجود خوشسیرت، در بهشت دری را به آنجا گشوده است.
هوش مصنوعی: اگر نه، چه کسی میتواند از خاک سیاه به سر گل و سرو برسد و گیاهی برویاند؟
هوش مصنوعی: در صبح زود، هنگامی که آبپاش و خدمتکار به اطراف کوی معشوق میروند، بوی خوش مشک در فضا پخش میشود.
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از جریانی است که آب و نسیم و باد به تندی در حال حرکت هستند. این حرکت و جنبش به جذابیت و زیبایی ظاهری معشوق اشاره دارد که از چاه چهرهای دلربا و موهای زیبا برمیخیزد و توجه بسیاری را به خود جلب میکند.
هوش مصنوعی: در نیمه شب، مردان و زنان، بزرگترها و جوانها به سوی آن باغ زیبا به همراه هم روانه شدند.
هوش مصنوعی: همه مانند ساز رباب به خاطر جدایی میگریند، مثل ابری که باران میبارد و مانند رعد ناله میکنند.
هوش مصنوعی: دیروز آسمان به خاطر گریه و ناله انسانها به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و گوش آن از شنیدن این صداها پر شده است.
هوش مصنوعی: دل در نتیجهی جدایی از آنان به شدت آشفته و دردناک است و این درد، مانند نوری در دل خاموش نشده، روشنایی میبخشد.
هوش مصنوعی: هر کس که بر خاک نشسته و با محیط خود همنوا شده، صدا و آوازی سر میدهد که در آن روح و حال و هوای خود را منعکس میکند.
هوش مصنوعی: از این تنگنای سخت خارج شو و به جلو برو، زیرا زندگیات با این وضعیت برای ما ممنوع شده است.
هوش مصنوعی: آن مکان به زیبایی چنان تزئین شده است که از هر گوشهاش صدای نالهای به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: با موی کوتاه و چهرهای خراشیده، خود را برافراز و با قدرت به جلو برو، به اوج برس و برای خودت احترام قائل شو.
هوش مصنوعی: پدر به خاطر ناراحتیهایی که از پسرش میکشد، غمگین و ناامید است و پسر هم به خاطر درد دلهایش از پدرش آه میکشد.
هوش مصنوعی: یک نفر برای خاک مادرش پایش را فدای برادرش کرد، و یکی هم در جستجوی اوست.
هوش مصنوعی: اما از میان آنها که زبانشان بسته است و خاموشند، کسی پاسخی به گوش نرسید.
هوش مصنوعی: در مسیر عدم، چیزهای زیادی را مشاهده کردم، اما دیگری را ندیدم که دوباره بازگردد!
هوش مصنوعی: در آن محفل، گاهی همدمی وجود داشت که همان چشم عبرت، مانند یک آینه، به من نشان میداد که واقعیتها را بهتر ببینم.
هوش مصنوعی: به تدریج، آنجا حالت و وضعیت شهر نیز دچار تغییر و آشفتگی شد و همگان در حال برخاستن و آمادهباش بودند.
هوش مصنوعی: واقعاً به خاطر آرامش زیاد زندگی، من به حدی دچار مشکلات شدم که ابلیس به عنوان معلم من درآمد.
هوش مصنوعی: غرور به آنها گفت که به خاطر نعمتها و نعمات خدایی که دارند، شکرگزاری را فراموش نکنند.
هوش مصنوعی: ابتدا از روی نادانی، مردان و زنان به دنبال دختر زیبایی روانه شدند.
هوش مصنوعی: وقتی دیدند که تجارت دین رونق ندارد، از همین رو، مهریه زن نیکو را پرداخت کردند.
هوش مصنوعی: آنها از همدیگر جام شراب را گرفتند و بدون آن که جام یا شرابی داشته باشند، تیر و دی را سپری کردند.
هوش مصنوعی: او به وضوح مشاهده میکند که نشانههای تکبر و فخر از افراد ضعیف و فقیر نمایان است و در مقابل، افراد قوی و ثروتمند نیز همچنان خود را بزرگتر از آنچه که هستند، نشان میدهند.
هوش مصنوعی: توانا با قوه اراده و قدرتش از مشکلات میگذرد و ناتوانان همیشه در زحمت و رنج هستند، چه جوانان و چه پیران.
هوش مصنوعی: نه به او رحم و نرمش کن، و نه از او حیا داشته باش؛ نه به او لطف کن و نه به او وفا نشان بده.
هوش مصنوعی: نه تو به درویش یا فقیر کمک کردی و نه ظالم و ستمگر از مظلوم حمایت کرده است.
هوش مصنوعی: نه از روی لطف و محبت، پدر به پسر نگاه میکند و نه پسر به پدر.
هوش مصنوعی: از گنجینهها دزدیدند و به این ترتیب، بر مسائل و مشکلات سالهای زیادی افزودند.
هوش مصنوعی: آنها پردهها را از یکدیگر دریدند و دیگر نمیتوان دربارهٔ آن کارها صحبت کرد.
هوش مصنوعی: هر لحظه که میگذرد، وضعیت مردم بدتر میشود و در نهایت، اعمال و کارهای آنها به صورت واضح و محسوس نمایان میگردد.
هوش مصنوعی: ناگهان از نگاه بد آسمان، زمان برای پادشاه به پایان رسید.
هوش مصنوعی: از چشم بد، تصویری بر روی آب نقش بسته که به مانند شرابی است که از دل ظرفی بیرون ریخته و بر اثر آن همه چیز در هم و بینظم شده است.
هوش مصنوعی: عسس با چهرهای درهم و عبوس به طرف دیگر رفت و شحنه با بیانی تلخ و ناامید به او نزدیک شد، گویی که حال و وضعی مشابه تنگچشمان بلخ دارد.
هوش مصنوعی: کسانی که در وضعیتی سخت و دشوار قرار دارند، به طریقی تلاش میکنند تا از مشکلاتشان فرار کنند و با استفاده از ابزارهای مختلف، به مبارزه با چالشها میپردازند. در این مسیر، آنها ممکن است با موانع سختی روبهرو شوند که به شدت بر آنها فشار میآورد.
هوش مصنوعی: از بدن دف (ساز) پوست را جدا کردند و انسان هر آنچه را که در ذات خود دارد، از او بیرون میآید.
هوش مصنوعی: آنها از چنگ و نی پردهها را پاره کردند، چرا که از آن کارها شرمشان میآید.
هوش مصنوعی: بسیاری از آبهای پاک که بر روی زمین ریخته شدهاند، همچون خون فرزند محبوب درخت انگور به زمین سرازیر شدهاند.
هوش مصنوعی: همهی خاک و آب و گل میخانه به هدر رفت، زیرا زاهدان، آن را به غارت بردند.
هوش مصنوعی: دولت و خوش شانسی از دستانش فرار کرده و در عین حال، جغد به نشانه شوم بودن، بر بام قصر نشسته است.
هوش مصنوعی: وقتی آن شهر از وجود آن پادشاه خالی شد، گویا سرزمین آن شهر از زندگی و رونق تهی گشت.
هوش مصنوعی: در آن سرزمین، حاکمی دیوانه شد که قبلاً به خاطر دیوانگی اش، دیوان دیگر را ناراحت کرده بود.
هوش مصنوعی: نه وعدهاش درست است و نه تعهدش قابلاعتماد؛ همواره چهرهاش عبوس و حرفهایش بیپایه است.
هوش مصنوعی: تو هرگز از وضعیت بیخانمانها نپرسیدی و از ناله و افسردگی بینوایان ترسی به دل ندریدی.
هوش مصنوعی: اگر کسی از نور چراغش سخن نمیگوید، به این معناست که او دروغی نمیگوید.
هوش مصنوعی: در میان گله، گرگ بیرحم و آزاد میباشد و گله بدون چوپان است، در حالی که چوپان نیز بدون گله است.
هوش مصنوعی: نه چشمهای جوشید و جاری شد، نه انسانی جان تازهای گرفت، نه بادی وزید و نه ابری بارانزا به رقص درآمد.
هوش مصنوعی: آب از دل سنگ نمیجوشد و خاک نیز زیر ابر سبز رنگ پنهان نمیشود.
هوش مصنوعی: درختانی که به خاطر سنگینی میوههایشان به زمین افتادهاند، هیچ حرکتی نمیکنند و ریشههایشان هم ثابتمانده است.
هوش مصنوعی: در این بیت به تضاد بین دو شخصیت اشاره میشود. میتوان گفت که هیچ یک از این دو فرد نمیتوانند به حقیقتی عمیق برسند. اولی، که نمادی از خشونت و بی رحمی است، نمیتواند به زیبایی و وفاداری در عشق دست یابد. دومی، که به زهد و پرهیزگاری معروف است، از برکت و آرامش درونی بیبهره است. به نوعی هر دو در زندگی خود از فواید و زیباییهای واقعی دورند.
هوش مصنوعی: زنان با همت و تلاش خود در کارهای مردان شرکت کردهاند و همین تلاش باعث شده تا قدرت و تواناییهای آنها در عرصههای مختلف بیشتر شود.
هوش مصنوعی: از روی درماندگی، بدن خود را به یک لشکر شبیه کردهای و در حال قصهگویی و بازی درآوری هستی.
هوش مصنوعی: سپاهیان و مردم به خاطر او در حال ناله و فریاد هستند، از این طرف چیزی به او ندادند و از آن طرف هم چیزی نگرفت.
هوش مصنوعی: ناچار، نیروهای نظامی متفرق شدند و مردم دچار ویرانی و سرخوردگی شدند.
هوش مصنوعی: دوستانی که نادانند، به مانند دشمنانی برای جان ما میشوند، مثل مغولان هندوستان.
هوش مصنوعی: از دزدان، راه کاروان بسته شد و از دشمنان، دل دوستان آزرده و خسته گردید.
هوش مصنوعی: وقتی که روش مردم به فریب و مکر تبدیل شد، آن شهر را برای غریبان بستند.
هوش مصنوعی: وقتی که ظلم و ستم شاه بیش از حد شد، نام و آوازه آن شهر به میان مردم رفت.
هوش مصنوعی: وقتی بیگانگان متوجه شدند که ایوان پادشاه خالی و بیمهمانی است، احساس کردند که فرصتی برای خودشان پیش آمده است.
هوش مصنوعی: بکین قدیم را بالا بردند و به تسخیر آن سرزمین مشغول شدند.
هوش مصنوعی: از میان افراد، کسی را به عنوان فرمانده انتخاب کردند که به تمام آداب و رسوم قوم خود آگاهی داشت.
هوش مصنوعی: به دستور او، لشکری آماده کردند تا از رنجهای خود رهایی یابند و به آرامش برسند.
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی مانند سپاهی به سوی شهر میوزد و شاه به نزدیکی آن میرسد.
هوش مصنوعی: یکی از کشاورزان فرار کرده و به شهر اطلاع داد درباره آن حادثه مهم و بزرگ.
هوش مصنوعی: هنگامی که آن دیو باخبر شد که سلیمان برای تسخیر دیوان آمده است، تغییر نگرش یا رفتار داد.
هوش مصنوعی: او ناچار از جا برخاست و به چپ و راست نگاه کرد.
هوش مصنوعی: دلیران و شجاعان در میدان نبرد حاضر شدند و از دو سو به سمت هم در حرکت هستند.
هوش مصنوعی: دو گروه نظامی به طور همزمان به سمت دشمن حرکت کردند، یکی از سمت راست و دیگری از سمت چپ.
هوش مصنوعی: صدای شیر از دمی که به گاو مربوط است بلند میشود و خون از زخمهای سطحی جاری میشود.
هوش مصنوعی: از صدای نالیدن نای رومی به دل چار مادر عظمت و شکوهی در ترس هشت تن ایجاد شد.
هوش مصنوعی: از آسمان گرد و غبار به زمین نشسته و خون، پاهای زمین را بلند کرد و جا به جا شد.
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر ضربههای نیزهها آسیب دیده و زمین به خاطر ریختن استخوانها به مکانی تاریک و ترسناک تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: آسمان از گردش خود رفته و زیر ابرها، زمین داغ و دچار خونریزی شده است؛ مانند دهان درندهای که از میل و اشتیاقش پر خون است.
هوش مصنوعی: آشفتگی و هیاهوی جمعیت به قدری افزایش یافت که گویا صدا و نوا به برانگیختن تنهایی و اندوه آنها پرداخته و تمام زندگی را به سمت مرگ و خاک سپاری سوق میدهد.
هوش مصنوعی: از چهرهی درخشان نیزهها و از خون جاری شده بر لب تیغ، جرقهای زده شده و ابر، هم غرق در شادی و هم در اندوه است.
هوش مصنوعی: سپرهای کرگ بر روی سواران نصب شده و آنها برای جنگ آمادهاند، آمادهاند که در برابر مرگ قرار بگیرند.
هوش مصنوعی: ز زیر زره، درخشش خنجر مانند روشنی در چشمهای است که ماهیان طلا را در خود دارد.
هوش مصنوعی: کمانها بر روی ابروها رها شدهاند و گرههایی که از زره کیان باز شدهاند.
هوش مصنوعی: عقابها با قدرت به هر سو پرواز میکنند و با منقار رنگین خود، یلان را به خون میکشانند.
هوش مصنوعی: در اینجا به تضاد میان انسانهای شجاع و بزدل اشاره شده است. صدای طبل یا کوس، روحیه و شخصیت افراد را نشان میدهد؛ یکی با صدای دلنشین و زیبا همچون لعل (یعنی سنگ قیمتی) میدرخشد، در حالی که دیگری مانند چوب صندل (سندروس) در حالت خاموشی و بیحالی باقی میماند. این بیت به تفاوتهای آشکار در رفتار و انگیزههای افراد اشاره دارد.
هوش مصنوعی: به زمین جنگ نظر کردم و دیدم که گلولهها و تیرها بهسوی میدان پرتاب شده، اما هیچکس را از کشتهشدگان ندیدم.
هوش مصنوعی: جز اسب سریع و تند که بر روی زمین خوابیده، بدنی پاره پاره و زخمی را مشاهده میکنی.
هوش مصنوعی: او به خاطر کارهای ناپسندش در خطر است و در نتیجه متوجه عواقب رفتارهایش میشود. در این حالت، صورتش تحت تأثیر اتفاقات بدی که بر او میگذرد، غبارآلود و نگران به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: پدر و پسر در میدانی از نبرد قرار دارند، در حالی که شمشیرهایشان را در دست گرفتهاند و به هم حمله میکنند، بدون اینکه یکدیگر را بشناسند.
هوش مصنوعی: تو با هر دو شمشیر به خوبی مبارزه کردی، اما هیچیک از آنها را نپرسیدی که کی هستند و چه هویتی دارند.
هوش مصنوعی: شکم زمین از نسلهای مختلف پر شده و آسمانها برای آزادیخواهان به خون آغشتهاند.
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر درد و رنج پوران پیر شده و زمین به خاطر خونریزی رودان سیر و پر از غم گشته است.
هوش مصنوعی: ناگهان بادی از سمت شمال وزید و لشکر شهر را زیر پا گذاشت.
هوش مصنوعی: سلیمان آن دیو را به تسخیر درآورد و آن موجودات دیگر چه کشته شده و چه به اسارت گرفته شدهاند.
هوش مصنوعی: آن چوپان بیتجربه که نمیتواند از گلهاش مراقبت کند، حالا بهطور کامل گوسفندها را به سمت شهر فراری داده است.
هوش مصنوعی: جوانان مانند تیرهایی که از کمان رها شدهاند، ناگهان به زمین افتادند و در مکانی که تیرها فرود میآیند، باقی ماندند.
هوش مصنوعی: پس از آنکه سپاهیان به راه افتادند، مانند شیر گرسنهای هستند که به دنبال شکار خود میدویدند.
هوش مصنوعی: هیچکس از مردم شهر نتوانسته است با عزم و اراده قوی بر مشکلات غلبه کند، به همین دلیل سرنوشت و شانس به کمک او نیامده است.
هوش مصنوعی: آن شهر به خاک یکسان شد و در این موقع، گناهکار به سرنوشت بدی دچار شد و بیگناه نیز کشته شد.
هوش مصنوعی: سروها که نماد زیبایی و بلندی هستند، به خاطر دشمنی و قهر نابود شدهاند؛ زنان و کودکان نیز به عنوان برده از شهر به اسارت برده شدهاند.
هوش مصنوعی: همه جا را شعلههای آتش فراگرفتند و جانهای بیجان و زنده به این آتش دچار شدند.
هوش مصنوعی: آنها تمام داراییها را دزدیده و به سمت شهر خود بر میگردند.
هوش مصنوعی: کسی که زیر تیغ قرار میگیرد، به هیچ وجه زنده نمیماند که بتواند برای دیگران به خاطر مرگشان افسوس بخورد و بگوید ای کاش.
هوش مصنوعی: دست و پای جوانان پرتوان خالی از قوت و انرژی شده است و افسوس بر آن جوانان جذاب و خوشچهره!
هوش مصنوعی: هر انسانی به سرمنزل خویش بازگشته و دیگر نه ظالمی چون ضحاک باقی مانده و نه پادشاهی چون نوشیروان.
هوش مصنوعی: حالا مانند گلی هستم که لبخندم شیرین است، اما مانند ابر، دلم پر از اشک و غم است.
هوش مصنوعی: تو هم مانند من گاهی از انتقاد و سرزنش دست بردار، بعضی وقتها بخند و گاهی هم گریه کن.
هوش مصنوعی: به کسانی که از غافلگیریهای زندگی لذت بردند، و به کسانی که از این مهمانی با دست پر بیرون رفتند، توجه کنید.
هوش مصنوعی: این خنده را به حساب عیب و نقص من نگذار و این گریهی بیتابی را هم دلیل ناراحتی من تلقی نکن!
هوش مصنوعی: هرکس به وضعیت خودش توجه میکند؛ بعضیها به خاطر ناآگاهیشان به خنده میپردازند در حالی که باید گریه کنند، و برخی دیگر با آگاهیشان در مورد مسائل زندگی میدانند که چه زمانی باید بخندند و چه زمانی گریه کنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.