چو محمود شه غازی غزنوی
بچرخ کهن داد از اختر نوی
فلک را چو کاری بکارش نبود
بسر جز هوای، شکارش نبود
یکی روز کآمد ز صیادمهر
تهی از شکار کواکب سپهر
امیران آخور، بفرمان شاه
جنیبت کشیدند در پیش گاه
شه از تخت زرین بزین بر نشست
غبار رهش بر فلک کله بست
چو زد تکیه بر باره ی باد پای
تو گفتی که گردون برآمد ز جای
شد آواز طبلک ز هر سو بلند
ز شنقار و شاهین گشادند بند
سگان کرده از رشته گردن رها
گشاده دهن یوز چون اژدها
ایاز و دگر نازنین بندگان
پی صید هر سو شتابندگان
سگان از هژبران کشیده دوال
عقابان ز سیمرغ بر کنده بال
بفتراک خود بسته هر سرفراز
چرنده بیوز و پرنده بباز
بناگه در آن عرصه ی دار و گیر
که سر فلک خورده پیکان ز تیر
هماها پر افشان شده ز آشیان
که در سایه پرورد تاج کیان
سراسر غلامان زر کش قبا
تکاور برانگیخته چون صبا
بدنبال آن طایر دلپسند
که از سایه ی او بدولت رسند
شنیدم چوخورشید رخشان ایاز
سر از سایه ی شاه نگرفت باز
شه غازیش گفت: ای نیک بخت
تو را خواجه تا شان پی تاج و تخت
هما را فتادند یک یک ز پی
که تا سایه شان بر سر افتد ز وی
تو ز آن سایه رو از چه بر تافتی
چو حربا سوی مهر بشتافتی؟!
ایاز این نوازش چه از شه شنفت
بخود ز آن نوازش بنازید و گفت
که: ای برتر از نه فلک پایه ات
هما پرورش دیده ی سایه ات
ز چتر توام سایه یی بر سر است
هما را بسر سایه ام افسر است
جهانی فتادند از هر گروه
هما را پی سایه در دشت و کوه
هما گشته در سایه ی من نهان
بفرهمایون شاه جهان
مرا سایه ات کم مبادا ز سر
تو را سایه ی ایزد، ای دادگر
شه از پاسخ آن مه هوشمند
بخندید و آمد فرود از سمند
ز لطفش بیک تخت با خود نشاند
فراخور نثاریش بر سر فشاند
بگفتش که: در دوستداریت بس
ملامت شنیدم ز بسیار کس
که شاه جهان از غلامان خاص
چرا با ایازش بود اختصاص؟!
جز او بندگانند بر درگهش
چرا زد ایاز شکر لب رهش؟!
همانا به افسون شدش مهربان
زبان بستش از چشم و چشم از زبان
ندانسته کاین عشق بیهوده نیست
مرا و تو را دامن آلوده نیست
نه از دلبری بردی از کف دلم
ز دلداریت ماند پا در گلم
ز دل برد یاراییم، یاریت
ز سر رفت هوشم، ز هشیاریت
دمد ورنه صد ماه از خرگهم
چمد ورنه صد سرو بر درگهم
شه و مه، عیان کرده راز نهان
ز هر جا سخن بر زبان، ناگهان
غلامان که خود زد هما راهشان
نیفروزد از سایه اش جاهشان
پشیمان همه کرده از کوه و دشت
بقصر خداوند خود بازگشت
بیک تخت دیدند شاه و ایاز
زده تکیه سرگرم ناز ونیاز
ز رشک محبت، ز شرم گناه
بچشم و بلب بودشان اشک و آه
شه از قصر بیرون فرستادشان
نگفته سخن، کرد آزادشان
همانا بر آن بیوفایان خام
ز آزادی افزون ندید انتقام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: محمود غزنوی یک روز از شکار بازگشت و در بارگاه خود بر تخت زرین نشست. آواز طبلک به صدا درآمد و سگان و پرندگان برای شکار آماده شدند. ایاز، غلام خاص شاه، به خاطر محبت و نوازشهای شاه، خود را برتر از دیگران میدانست و در پاسخ به محبت شاه سخنانی بر زبان آورد که نشاندهنده عشق و دوستیاش بود. او به شاه گفت که سایهاش بر او و دیگران محفوظ است و سعی دارد تا در دوستی با شاه، خود را محبوبتر کند. اما در نهایت، به عواقب این محبت و شایعاتی که در بارگاه پیچیده بود، فکر کرد و همه غلامان از ترس بیوفایی به قصر بازگشتند. شاه و ایاز در قصر کنار هم نشسته و به راز عشق و دوستی خود پرداختند. این داستان نکتههایی درباره محبت، دوستی و عواقب بیوفایی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: چون محمود، پادشاه جنگجو و شجاع غزنه، با چرخ زمان، چهره نو و خوبی را به ارمغان آورد و حکمت و نیکی را آشکار ساخت.
هوش مصنوعی: اگر آسمان (فلک) را کاری نداشته باشد، جز اینکه به فکر شکار باشد، کار دیگری برای انجام دادن ندارد.
هوش مصنوعی: روزی، کسی از صیاد آمد که پر از دلتنگی و بدون شکارهای آسمانی بود.
هوش مصنوعی: شاهزادگان و فرمانروایان با دستور شاه به سمت بارگاه او حرکت کردند.
هوش مصنوعی: شاه از تخت زرین خود پایین آمد و بر اسب نشست، غبار راه او به آسمان بلند شد.
هوش مصنوعی: زمانی که باد بر روی کوه یا تپهای فشار میآورد و تو پا بر روی آن میگذاری، گویی که دنیا از جای خود حرکت کرده است.
هوش مصنوعی: آواز طبلک از همه جا بلند شده و صدای آن در اطراف شنقار و شاهین به گوش میرسد و هر دو به پرواز درآمدهاند.
هوش مصنوعی: سگها از بند رها شدهاند و دهانشان را باز کردهاند، مانند اژدهایی که یوز را شکار میکند.
هوش مصنوعی: ایاز و دیگر بندگان نازنین به دنبال شکار، هر کجا که میروند، با شتاب و سرعت حرکت میکنند.
هوش مصنوعی: سگها از قدرت و مقام هژبر (شاهین) میترسند و در مقابل عقابها از سیمرغ (پرندهای افسانهای و قدرتمند) ناامید میشوند و بالهای خود را به خاطر آن از دست میدهند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به خود ببالد و به خود ببالد، در واقع در دامی گرفتار شده است؛ زیرا این خودبزرگبینی میتواند او را به زمین بزند، همانطور که شکارچی بر پرنده و یا حیوانات میتازد.
هوش مصنوعی: ناگهان در آن میدان پرخطر که سر آسمان به تیرک تیر خورده است.
هوش مصنوعی: پرندگان بزرگ و زیبایی از لانهی خود پرواز کردهاند و در فضایی آزاد مشغول پرواز هستند؛ این در حالی است که در سایهی سروری و عظمت پادشاهی، به اوج و خوشبختی دست مییابند.
هوش مصنوعی: همه جا بندههای طلاپوشی هستند که مثل بادیهنشینان جنگجو و راسخ به پا خاستهاند.
هوش مصنوعی: در پی پرندهای زیبا و دلپذیر هستم که سایهاش به من خوشبختی و نعمت میآورد.
هوش مصنوعی: شنیدم که ایاز، مانند خورشید درخشان، هرگز سر از سایه شاه برنداشت.
هوش مصنوعی: شاه غازی به او گفت: ای خوشبخت، تو را خواجه به مقام و قدرت مرفوع خواهد کرد.
هوش مصنوعی: هما را به ترتیب از آسمان پایین آوردند تا اینکه سایهاش بر سر کسی بیفتد.
هوش مصنوعی: چرا از سایه من دور شدهای، در حالی که مانند پرندهای به سمت عشق میروی؟
هوش مصنوعی: ایاز از نوازی که از سوی شاه به او رسیده بود، به خود میبالید و با لذت گفت.
هوش مصنوعی: ای کسی که از همه آسمانها برتر هستی، جایگاه تو مانند همای خوشبین است که سایهات بر روی دیگران میتابد.
هوش مصنوعی: ز زیر چتر تو، سایهای بر سر دارم و در این سایه، همنشین من مانند یک افسر است.
هوش مصنوعی: مردم از هر گروهی به دنبال هما در دشت و کوه افتادهاند.
هوش مصنوعی: پرندهای نیکو که در سایه من پنهان شده، برای پادشاه بزرگ و جهانی مناسب است.
هوش مصنوعی: مرا سایهات هرگز کم نشود، زیرا سایهای که بر تو است، از طرف خداوند رحمان و دادگر است.
هوش مصنوعی: پادشاه به پاسخ آن زن زیرک خندید و از اسب خود پایین آمد.
هوش مصنوعی: به خاطر محبتش، او را بر تخت نشاند و هدیهاش را بر سرش نهاد.
هوش مصنوعی: او به او گفت: در مورد عشق تو، از زبانی بسیاری مورد سرزنش قرار گرفتم.
هوش مصنوعی: چرا شاه بزرگ فقط با ایاز، یکی از خدمتگزاران خاص خود، ارتباط ویژهای دارد؟
هوش مصنوعی: غیر از او، همه بندگان در درگاه او هستند. چرا ایاز، شکر لب را (به خاطر محبت و لطف) بر راه او قرار داده است؟
هوش مصنوعی: او به وسیله جادو و افسون به حالت زبانی مهربان درآمد و به خاطر این جادو، چشمهایش از زبانش بیخبر شدند.
هوش مصنوعی: بیخبر از این هستم که این عشق بیفایده نیست برای من و تو هم دستت به آلودگی آلوده نیست.
هوش مصنوعی: تو با زیباییات قلب من را تسخیر کردهای و حالا از دست تو چیزی برای من نمانده است، در حالی که عشق تو در دل من باقیمانده و در زندگیام همچنان حضور دارد.
هوش مصنوعی: دل از دستم رفت و تواناییام را از دست دادم، یاریام از سرم رفت و از حالت هوشیاری خارج شدم.
هوش مصنوعی: اگر نسیمی بوزد، صد ماه از خرگش بلند میشود و اگر نوزد، صد سرو در کنار درختانم خواهند ایستاد.
هوش مصنوعی: خورشید و ماه، از هر جا اسرار پنهان را آشکار کردهاند و ناگهان سخنها بر زبان جاری میشود.
هوش مصنوعی: خدماتگزارانی که از خودشان بیخبرند و به دیگران وابستهاند، نمیتوانند از سایه آن شخص بزرگ، مقام و مرتبه به دست آورند.
هوش مصنوعی: همه در برابر عظمت و قدرت خداوند از کوه و دشت به سمت قصر او برمیگردند و دچار پشیمانی میشوند.
هوش مصنوعی: شاه و ایاز در یک مکان نشسته بودند و هر یک به نوعی از ناز و تجمل خود لذت میبردند.
هوش مصنوعی: به خاطر حسادت به محبت و از شرم از گناه، چشمانشان پر از اشک و آه شده بود.
هوش مصنوعی: شاه از قصر بیرونشان فرستاد، بی آنکه چیزی بگوید و آنان را آزاد کرد.
هوش مصنوعی: واقعاً برای آن خیانتکاران نادان، از آزادی بیشتر انتقام ندیدم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.