فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
درد رسوایی نخواهد داشت درمان ای طبیب
خویش را رسوا مکن ما را مرنجان ای طبیب
هست بهبود تو در ترک علاج درد من
چون ندارد فکر بهبود من امکان ای طبیب
خون گشودن از رگ تن چیست گر داری مدد
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
غمت در سینه ام جا کرد چون بیرون شود یارب
و گر ماند چنین حال دل من چون شود یارب
نمی خواهد شبی گیرم قراری بر سر کویش
بلای بی قراری روزی گردون شود یارب
جدا زان لعل میگون نیست کارم غیر خون خوردن
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
مرا ای شمع میل گریه شد در هجر یار امشب
تو بنشین گریه دلسوز را با من گذار امشب
بیاد شمع رویش خواهم از سر تا قدم سوزم
برو ای اشک آب از آتش من دور دار امشب
فکندی وعده قتلم بفردا لیک می ترسم
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
گر گریزم دم بدم بر آتش دل دیده آب
بر چنین سوزی که دل دارد کی آرد سینه تاب
بگسل ای سایه ز من تابی نداری بر جفا
می گریزی بر تو گر تیغی کشد آن آفتاب
تا نبیند آفتاب عارضش را سایه ام
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
نیست تا صبح بجز فکر تو کارم همه شب
کارم اینست جز این کار ندارم همه شب
همه روزم شده شب اختر آن شبها اشک
آه ازین درد چسان اشک نبارم همه شب
لطف کن یک شب و در کلبه من گیر قرار
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
تندست یار و بی سببی می کند غضب
دارد غضب همیشه بعشاق زین سبب
مطلوب را چو نیست مقام معینی
هرگز نمی رسد بنهایت ره طلب
معلوم می شود که ندارد مذاق عشق
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
ای همه دم بزم تو جای رقیب
بهر تو ناچار لقای رقیب
امر محالست مرا از تو کام
کام تو چون هست رضای رقیب
جور و جفای تو برای منست
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
کی توانم رست در کویت ز غوغای رقیب
می کند فریاد سگ هر گه که می بیند رقیب
وصل تو می خواهم ولی مشکل که بندد صورتی
نیست اهل درد را از خوان وصل او نصیب
آتشی از شوق گل در دل ندارد غالبا
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
قرآن صفات جاه و جلال محمد است
احکام شرع شرح کمال محمد است
اخبار انبیا که سراسر شنیده
یک یک بیان حسن خصال محمد است
آن کاف و نون که اصل وجودست خلق را
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
جانم در آن آرزوی وصال محمد است
چشمم در انتظار جمال محمد است
قدم خمیده چون فلک از جور دور نیست
از شوق روی ماه مثال محمد است
جسمم ضعیف چون مه نو نیست از فلک
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
ماه من نخل قدت سرو خرامان منست
سرو من ماه رخت شمع شبستان منست
می کند حال مرا هجر تو بد وصل تو خوش
هجر تو درد من و وصل تو درمان منست
دل اسیر قد و جان مست می لعل تو شد
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
بهر صید آن ترک بدخو بر سمند کین نشست
باز خواهد شد عنان صبر صد مسکین ز دست
دید چون لطف جمالت باز بر هم زد زرشک
نقش بند دهر در گلزار هر آیین که بست
گر خورد خونابه دل بر یاد لعلت دور نیست
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
صیقل آیینه دلها نم چشم ترست
هر کرا نمناک تر دیده دلش روشن ترست
روز نومیدی مراد از قطرهای اشک جو
رهبر گم گشتگان در ظلمت شب اخترست
گریه کن آب چشمی ریز گر صاحب دلی
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
عمر دراز من که پریشان گذشته است
در آرزوی گیسوی جانان گذشته است
ذوق وصال اگر نشناسیم دور نیست
اوقات ما همیشه به هجران گذشته است
داریم آتشی ز تو در دل که سوختست
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
ای دل بسی ز محنت هجران نمانده است
خوش باش کین معامله چندان نمانده است
جان را ز بیم هجر بجانان سپرده ام
هجری میانه من و جانان نمانده است
از اشک چشم تر زده آبی بر آتشم
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
پیش عاقل قصه درد من و مجنون یکیست
اختلافی در سخن باشد ولی مضمون یکیست
داغ دل را خواستم مرهم رساندی ناوکی
غالبا پنداشتی داغ دل پرخون یکیست
شرط حسنست آن که طاق آن خم ابرو دو تاست
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
زلال فیض بقا رشحه ز جام منست
حیات باقی من نشاه مدام منست
بمن فرشته کجا می رسد ز رفعت قدر
حریم درگه پیر مغان مقام منست
مراست حرمتی از فیض می که پیر مغان
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
سرو را همچو قدت شیوه رعنایی نیست
این قدر هست که او مثل تو هرجایی نیست
سرو و گل تا ز قد و روی تو دیدند شکست
باغبان را سر و برگ چمن آرایی نیست
همدمی چون غم او نیست دم تنهایی
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
مه دلاک من آیینه اهل نظر است
هر زمان صید کسی کرده بشکل دگر است
در تمنای وصال دم تیغش همه دم
عاشقان را تن چون موی بخونابه تر است
همه را غرقه بخونست دل از غمزه او
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
خورشید بسی خاکنشین شد به هوایت
روزی نتوانست که بوسد کف پایت
فریاد که جانم به لب آمد ز تحیر
حرفی نشنیدم ز لب روحفزایت
خون ریخته بهر ثواب از همه جز ما
[...]