گنجور

 
فضولی

مرا ای شمع میل گریه شد در هجر یار امشب

تو بنشین گریه دلسوز را با من گذار امشب

بیاد شمع رویش خواهم از سر تا قدم سوزم

برو ای اشک آب از آتش من دور دار امشب

فکندی وعده قتلم بفردا لیک می ترسم

که دیر آمد سحر من جان دهم در انتظار امشب

نهان از خلق دارم عزم کویش حسبة لله

مرا رسوا مساز ای ناله بی اختیار امشب

مرا در گریه امروز نقد اشک شد آخر

نمی دانم چه سازم گر رسد یارم نثار امشب

متاع خواب را بربوده اند از مردم چشمم

مگر بخت بد افکندست سوی من گذار امشب

فضولی را قراری بود شبها بر سر آن کو

چو راندی از سر کویت کجا گیرد قرار امشب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode