گنجور

 
فضولی

درد رسوایی نخواهد داشت درمان ای طبیب

خویش را رسوا مکن ما را مرنجان ای طبیب

هست بهبود تو در ترک علاج درد من

چون ندارد فکر بهبود من امکان ای طبیب

خون گشودن از رگ تن چیست گر داری مدد

شوق لعلش را برون آر از رک جان ای طبیب

هیچ شربت نیست بهر دفع سودایم مفید

غیر یاد وصل و ذکر لعل جانان ای طبیب

می کشی از غم مرا ظاهر بکن بهر خدا

درد پنهان مرا پیش رقیبان ای طبیب

من نمی خواهم که این درد دل پنهان من

بر تو هم ظاهر شود از تو چه پنهان ای طبیب

کشته است از غصه مانند تو صد بی درد را

چاره درد فضولی نیست آسان ای طبیب