گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱

 

یارب آن قامت چون سرو خرامان نگرید

یارب آن عارض و آن زلف پریشان نگرید

یوسف و چاه و رسن هر سه بهم دیده نه اید

زلف او بر لب آن چاه زنخدان نگرید

صد هزاران دل از پای در افتاده ز غم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

نیست روزی که به من از تو جفایی نرسد

وز فراقت به دلم رنج و عنایی نرسد

دل به درد تو اگر خوش نکنم خوش نبود

چون یقین شد که مرا از تو دوایی نرسد

من زنم با تو گر از بخت خطایی نرود

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳

 

به سر زلف سیه باز گره بر زده ای

خرمن عمر مرا آتش غم در زده ای

با کله داری خود ماه فلک بنده تست

تا سر زلف سیه زیر کله بر زده ای

تر شد از شرم رخت برگ گل امسال که تو

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴

 

خسروی کاینه روی ظفر خنجر اوست

رونق سلطنت از تیغ ظفرپرور اوست

بام بی در که فلک کنیت و گردون لقب است

عاشق و شیفته خدمت بام و در اوست

پس ازین گر ننهد فتنه کله کژ چه عجب؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵

 

تاج بخشی که گذشتست ز گردون قدمش

تنگنایی است جهان پیش سواد حشمش

سقف این گنبد پیروزه به صد شاخ شدست

بارها از چه ز یک صدمه صیت کرمش؟

گشت بازار ظفر تیز و قد دولت راست

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶

 

خسروا قهر تو گر بار بر ایام نهد

صبح را عقل سیه روی تر از شام نهد

در سر آید تو نپرسی که چه؟ تا من گویم

توسن چرخ چو بی حکم تو یک گام نهد

صدمه تیغ تو و قوت حلمت به اثر

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷

 

خسروا! دور فلک سخره فرمان تو باد

طاق گردون گرهی از خم ایوان تو باد

آفتابی که جهان غرقه احسان وی است

جای آسایش او سایه احسان تو باد

جرم مه را که چو نعلی است در آتش هر مه

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸

 

ای دل نه سنگ خاره ای! آخر فغان کجاست؟

وی دیده گر نسوختی اشگ روان کجاست؟

ای جان خسته! آن نفس نیم سرد کو؟

وان ناله ها که اید ازو بوی جان کجاست؟

ای صبر سر گرفته! اگر زنده ای هنوز

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۹

 

شه زاده رفت شور به عالم درافگنید

وین طاس سرنگون فلک خرد بشکنید

خاتون هفت کشور و زهر ای هشت خلد

جان داد و دم شمرد شما دم چه می زنید؟

آخر نه این عزیزه جگر گوشه شه است؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۰

 

رفتی و درد دل به جهان در گذاشتی

خفتی و دستها همه بر سر گذاشتی

خاتون کشوری تو نگویی چه اوفتاد؟

کز ما ملول گشتی و کشور گذاشتی

دیدی که راه زحمت اغیار بر نتافت

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۱

 

ای مرغ بر پریده به بالا چگونه‌ای؟

وی دُرِّ باز رفته به دریا چگونه‌ای؟

ای مریم طهارتُ وِی جوهر حیا!

در خلوت‌ْآشیان مسیحا چگونه‌ای؟

اینجا به ماتم تو جهانی سیاه شد

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۲

 

ای شاه! یاور تو درین غم خدای باد

طبع تو شاد و تیغ تو عالم‌گشای باد

هر جا که رخت جاه و جلال تو افگند

آنجای عیش خانه و دولت سرای باد

این رنج دل که در تو رسید از قضای حق

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۳

 

دل در اندوه جان نبایستی

جان حریف جهان نبایستی

تا ندیدی کس آشیانه خاک

دیده جز خاکدان نبایستی

آسمان را کزو کس ایمن نیست

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۴

 

روح را خار در جگر فگنید

عقل را خاک در بصر فگنید

ساز راحت چو ذره ذره شکست

زخمه بر روی قرص خور فگنید

خواجه رفت از جهان چه تن زده اید؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۵

 

تا عالم است امید کسی زو وفا نشد

تا خاک بود درد دلی را دوا نشد

کس دانه ای نیافت ازین خرمن کبود

تا همچو دانه بسته دام فنا نشد

دهر دو رنگ و چرخ دو کیسه چه کار کرد؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۶

 

ای شخص تو نشانه تیر محن شده

روحت به بارگاه صفا مرتهن شده

بی روی تو گرفته شکن روی آفتاب

وز رفتن تو سخن بی شکن شده

ببرید بند کیسه عمرت به دست قهر

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۷

 

ای که موج سینه تو غوطه دریا دهد

پرتو طبعت فروغ عالم بالا دهد

گر ضمیر غیب دان تو براندازد تتق

بس که تشویر عروس قبه خضرا دهد

مجیرالدین بیلقانی