گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

خسروا! دور فلک سخره فرمان تو باد

طاق گردون گرهی از خم ایوان تو باد

آفتابی که جهان غرقه احسان وی است

جای آسایش او سایه احسان تو باد

جرم مه را که چو نعلی است در آتش هر مه

سرمه چشم ز گرد سم یکران تو باد

باد بد گوی تو حاشا چو گریبان بی سر

وز شرف هفت فلک گوی گریبان تو باد

قرص خورشید فراز فلک کاسه صفت

روز روزی خور و شب ریزه بر خوان تو باد

ای شده فتح سرافراز، ز پای علمت

دست بر سر عدو از تیغ سرافشان تو باد

قوت جان ملا اعلی چون مدحت تست

قوت فیض الهی مدد جان تو باد

تو محمد صفتی خاصه به احسان و کرم

هم مجیر از پی احسان تو حسان تو باد

چون نوای سخن اینجا به فرو داشت رسید

هر چه خواهی تو که آن تو بود آن تو باد