گنجور

 
۱
۲
۳
۵
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

جنون نمی کند از خویشتن جدا ما را

چه احتیاج به یاران آشنا ما را

اگر چه ساده خیالیم ساده لوح نه ایم

کدام وعده چه دل دیده ای کجا ما را

کشیده تیغ و تغافل گرفته دامانش

[...]

۸ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

روشنگر چشم و دل ما کن شب ما را

صیقل نزند تیره دلی مطلب ما را

دل شکر تو را از قلم شکوه نویسد

باور نکند ساده دلی یا رب ما را

شاید که تو یکبار ندانسته بخوانی

[...]

۸ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

یا جلوه مده فرشته ها را

یا خام مکن برشته ها را

دهقانی برق اگر نباشد

انبار کنند کشته ها را

کی می گزد آتش قیامت

[...]

۸ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

چو آیینه در دل گدازم نفس را

شکستن مبادا طلسم قفس را

نه بلبل نه پروانه این جذبه دارد

دهد بال پرواز من خار و خس را

به یاد تو پیمانه بخشم هوا را

[...]

۸ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

اگر ز درد نشانی بود فغان تو را

شکستگی نکند صید استخوان تو را

به راه بیدلی خود چو عکس آینه باش

که از تو شوق کند جستجو نشان تو را

برو ز خاطر پرواز تا به گلزاری

[...]

۸ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

گر دلم پنهان نسازد در غبار آیینه را

شعله از خجلت گدازد چون شرار آیینه را

پاکتر آید برون دلهای روشن از گداز

نیست خاکستر بسوزی گر هزار آیینه را

ظاهری دارد بساطی در نظرها چیده است

[...]

۸ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

مست تو جلوه گر دهد جام جهان نمای را

آینه جنون کند عقل برهنه پای را

گوش ترانه سنج را مجمر بزم دل کند

ذکر تو نغمه گر شود مطرب خوشنوای را

پردگیان کعبه را ساقی دیر می کند

[...]

۸ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

دلم آیینه گر شرمندگی را

وجودم داغ دارد بندگی را

خجل دارد دل کم فرصت من

فروزان اختر فرخندگی را

متاع کاسدم می کاهد از بیم

[...]

۸ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

نکرده شکوه بیجا زیارت لب ما

اثر ز خود رود از انتعاش یارب ما

نه از نزاع وبالی نه از جدل خللی

فروغ آینه صاف ماست کوکب ما

غبار خاطر پرواز گل نمی گردیم

[...]

۸ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

دور چشم بد زسوز سینه غمناک ما

بعد مردن گل کند یا رب سپند از خاک ما

بوی گل را در طلسم گلستان پیچیده ایم

راز او را در قفس دارد دل صد چاک ما

بارها از یاد جولان سمندی سوختیم

[...]

۸ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

آیینه خرد حسن ز بازار دل ما

سوگند خورد عشق به دیدار دل ما

آنها که دل از گل،ستم از رحم ندانند

حیف است که باشند هوادار دل ما

با عربده بیگانه شدن فکر دل تو

[...]

۸ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

درد عشق آشیانه دل ما

راز مجنون فسانه دل ما

نفسی از تو کی شود غافل

بیخودیها بهانه دل ما

رنگ از روی آه می دزدد

[...]

۸ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

دوزخ اقلیم خودنمایی‌ها

جان مرحله برهنه‌پایی‌ها

بسیار ز جانب وفاکیشان

شرمنده شدم ز آشنایی‌ها

خوابی است تمام عمر در عالم

[...]

۸ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

دل را بسوز و درد نهان را دوا طلب

چون شعله از گداختگی توتیا طلب

وحشت طراز نرگس مستش بهانه جوست

بیگانه شو از او نگه آشنا طلب

آسودگی نتیجه دهد خاکساریت

[...]

۸ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

بلبل بیا که ناله ارزان غنیمت است

ابر بهار و صحبت یاران غنیمت است

از هر لبی نوای دگر می توان شنید

تعبیر خوابهای پریشان غنیمت است

عمر عزیز کینه عبث می رود به باد

[...]

۸ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

چو نیست قدر وفا طاقت جفا عبث است

ادب به کار نمی آید و حیا عبث است

بهار عمر خزان کردم و ندانستم

که عهد با گل و پیوند با صبا عبث است

کسی به این همه بیگانگی چه چاره کند

[...]

۸ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

گل صد برگ ز درهم شده کارم پیداست

چه بهاری ز جگر سوخته خارم پیداست

گریه با آتش یاقوت محبت چه کند

گر ز سر آب گذشته است شرارم پیداست

می توان کرد تماشای نفس سوختگی

[...]

۸ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

از هر آتشکده ای سینه فگاری پیداست

خاطر نازکی از هر سر خاری پیداست

هر دلی بتکده نقش و نگاری دارد

من و آن نقش که از چهره یاری پیداست

صیدگاه دلم آیا ورق جلوه کیست

[...]

۸ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

نکنی صید یقینی به گمانی که تو راست

همت ما نکشد سست کمانی که تو راست

نیستی دشمن و اندیشه دشمن داری

گرگ را صید تو کرده است شبانی که تو راست

خاک و افلاک ز یک سلسله برخاسته‌اند

[...]

۸ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

شمشیر عشق را نمک شرم جوهر است

تا گریه پردگی نشود خنده جوهر است؟

این صوت وجد صوفی حق ناشناس ما

تکرارهای لال و سرافشاندن کر است

روشندلی ز پرتو آزادگان طلب

[...]

۸ بیت
اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲
۳
۵
 
تعداد کل نتایج: ۸۶