گنجور

 
اسیر شهرستانی

روشنگر چشم و دل ما کن شب ما را

صیقل نزند تیره دلی مطلب ما را

دل شکر تو را از قلم شکوه نویسد

باور نکند ساده دلی یا رب ما را

شاید که تو یکبار ندانسته بخوانی

آیینه کند نقش نگین مطلب ما را

گفتند سویدای دل صبح امید است

دیدند چو در سوختگی کوکب ما را

خاکستر پروانه سرشتند ز شبنم

کردند بنا در دل ما مکتب ما را

مستی گل تقوی و ورع موج شراب است

نشناخته تا مشرب ما مشرب ما را

از گلبن کثرت گل توحید بخندد

گر آب کند نقش جبین مذهب ما را

دیوانه اسیر از ته دل شکر خدا کن

افزود ز صدق تو جنون مذهب ما را