گنجور

 
اسیر شهرستانی

دور چشم بد زسوز سینه غمناک ما

بعد مردن گل کند یا رب سپند از خاک ما

بوی گل را در طلسم گلستان پیچیده ایم

راز او را در قفس دارد دل صد چاک ما

بارها از یاد جولان سمندی سوختیم

تا شود روشن چراغ بخت از خاشاک ما

آب و آتش را بهار نورس آمیزش است

شعله ها گل می کند از دیده نمناک ما

با چنین مستی اگر دم می زدیم از زهد خشک

شمع صد میخانه می افروخت از مسواک ما

گاه از استغنا و گاه از مهربانی می کشد

خوب می داند طریق دشمنی بیباک ما

خیر گور خویش ای زاهد چو از ما بگذری

در شب آدینه شمع شیشه زن بر خاک ما

پرده می بندیم بر رخسار بینایی اسیر

گرشود آیینه آن شوخ چشم پاک ما

 
 
 
حسین خوارزمی

ای صفات کبریایت برتر از ادراک ما

قاصر از کنه کمالت فکرت و ادراک ما

ما چو خاشاکیم در دریای هستی روی پوش

موج وحدت کی بساحل افکند خاشاک ما

ما به جولانگاه وحدت غیر شه را ننگریم

[...]

اهلی شیرازی

پیش از آن کین گرد هستی سر زند از خاک ما

با رخ خوبت نظر می‌باخت چشم پاک ما

دیگران از داغت ای گل همچو سرو آزاده‌اند

برق رخسارت نسوزد جز خس و خاشاک ما

آتش سوزنده‌ای ای شمع و ما پروانه‌ایم

[...]

فضولی

نم نماند از تاب خورشید رخت در خاک ما

چون نگرید چون بگرید دیده نمناک ما

تا ز سوز سینه ما گشت پیکان تو آب

شست گرد غیر را از صفحه ادراک ما

عاشقی باید چو بت از سنگ و بی باک از جفا

[...]

صائب تبریزی

آهوان را در کمند آورد چشم پاک ما

شد چو مجنون دیده ما حلقه فتراک ما

همت آه رسای ما بلند افتاده است

از زبردستی به ساق عرش پیچد تاک ما

چون صدف از سینه صافی قطره را گوهر کنیم

[...]

فیض کاشانی

غم زخوی خویش داردخاطر غمناک ما

نم زجوی خویش دارد دیده نمناک ما

ناله اش از جور خویشست ایندل پر آرزو

زخمش از دستخودست این سینهٔ صد چاک ما

بر روان ما زخاک ما بسی بیداد رفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه