اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
گل گل شکفتی از می و افروختی مرا
افروختی ز باده چها سوختی مرا
نه مست و نه خمار نه هجران و نه وصال
حیرت گدازدم که چرا سوختی مرا
باج ظرافت از همه گلرخان بگیر
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
داده ای ذوق شراب بی خمار آیینه را
کرده ای خوش جام سرشاری به کار آیینه را
خوش بساطی بر سر بازار دل وا کرده ای
کرده ای شرمنده نقش و نگار آیینه را
دل نباشد یاد او در دیده بیدار هست
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
جواب از خود رود چون بر زبان آری سؤالی را
شنیدن محو گردد گر به کس گویی خیالی را
چمن پیرای الفت خود گل و خود بلبل خویش است
ز پرواز هوایت شعله باغی کرده بالی را
چه در گوش دلم آهسته گفتی چون مرا دیدی
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
سینه صاف است پیر ما خوشا احوال ما
فال رحمت میگشاید نامه اعمال ما
سرعت پرواز ما را پر گشودن غفلت است
ذره تا خورشید میخندد به استعلاج ما
بیخود از سیر جراحت خانه دل میرسیم
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
جذبهها زین کوشش بیبال و پر دیدیم ما
کعبه و بتخانه را در یک سفر دیدیم ما
هجر ما آیینه وصل است و بعد آیین قُرب
هر قدر شد دور آن را بیشتر دیدیم ما
از غبار ما بهار چشم حیران میچکد
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
از بسکه خورد نیش خموشی بیان ما
خون شد به رنگ غنچه زبان در دهان ما
فیض هوای شوق جهانگرد بیشتر
پرواز می کند چو هما استخوان ما
جایی که خاک معرکه پرواز می کند
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶
زعشق مرتبه حسن دلنشین پیداست
زشیشه جوهر این آب آتشین پیداست
مخورفریب زشیرین لبان زیرنقاب
نشان آبله روی انگبین پیداست
غمت نهان زکه دارم که همچو قبله نما
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵
پرواز هوای تو که بال و پر شمع است
گلدسته شوخی است که زیب سر شمع است
پرواز شرر شبنم و افروختگی گل
امشب ز رخت سیر چمن در سر شمع است
امشب که تو ساقی شده ای شمع بخندد
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹
صبح مشاطه هوای گل است
عید رنگینی قبای گل است
توبه رنگ شکسته ای دارد
شیشه ام در طلسم پای گل است
جلوه نوبهار خاطر ما
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱
امتحان خلق دل پامال سودا کردن است
عشق عبرت کردن آزار تماشا کردن است
چشم خونگرمی ز هر افسرده خونی داشتن
نبض آتش ز آستین موج پیدا کردن است
خواب راحت دیده ای نام تحمل می بری
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳
شمع راز من ز سیمای نگفتن روشن است
اضطرابم از شکوه آرمیدن روشن است
ای نقاب عارضت دلکش تر از دیدارها
شوخی حسن تو در چشم نهفتن روشن است
خار خشکم را خیال شبنمی سازد بهار
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲
داری تمام عالم اگر آشنا یکی است
از توست هر چه خواهی اگر مدعا یکی است
آیینه دار تفرقه باشد حضور دل
صد جلوه بیش و ساغر گیتی نما یکی است
در آب و خاک میکده دل دویی مباد
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵
هر جا که نقش توبه شکستن شود درست
بزم بهار و رونق گلشن شود درست
از شش جهت چو قبله نما در کشاکشم
تا مطلب دلم ز تپیدن شود درست
گشتم غبار و بوی گل افشاگر من است
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴
فیض بیداری مسیح بخت آلود کیست
صبحدم پروانه بزم شب مولود کیست
عنبر سارای دود مجمر روحانیان
نکهت ریحان گلزار عبیر اندود کیست
فیض امشب گر نباشد قبله دور فلک
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶
بوی چمن ز خانه به دوشان شوق کیست
گل دسته بند خار بیابان شوق کیست
خورشید سایه پرور گلزار شرم او
مه در حجاب سایه دامان شوق کیست
بلبل شده است شوخی پروانه در چمن
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸
جنون بوی گل افسانه کیست
محبت گردش پیمانه کیست
نگه روشنگر آیینه ماست
تغافل ساقی میخانه کیست
سرشکم دیده امشب خواب سیلاب
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰
گریه بیقرار پیدا نیست
نمک روزگار پیدا نیست
دیدم آیینه خانه دو جهان
هیچکس غیر یار پیدا نیست
بسکه در دل گداختیم نفس
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶
نام دل بردن به غیر از یاد دلبر هیچ نیست
دیدن آیینه جز عکس سکندر هیچ نیست
عمر ضایع کرده ما را چو اوراق نفس
گر بگردی غیر یک حرف مکرر هیچ نیست
بی نیازان عالم دیگر مسخر کرده اند
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷
همزبان بزم ما غیر از در و دیوار نیست
باده می نوشیم اما نشئه ای در کار نیست
حسرت بسیار دامنگیر و مطلب سخت کوش
هر قدم صدبار در راه تو مردن کار نیست
انتظار گرمی احباب کوه محنت است
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲
آیا دیگر چه مدعا داشت
بیگانه نگاه آشنا داشت
خجلت نکشید مشت خاکم
سامان ضیافت صبا داشت
برداشت ز خاک اعتبارم
[...]