گنجور

 
اسیر شهرستانی

زعشق مرتبه حسن دلنشین پیداست

زشیشه جوهر این آب آتشین پیداست

مخورفریب زشیرین لبان زیرنقاب

نشان آبله روی انگبین پیداست

غمت نهان زکه دارم که همچو قبله نما

تپیدن دل ازآیینه جبین پیداست

نهفته درلب خاموش حرص طول امل

نشان جاده زهمواری زمین پیداست

کند چو شوخیت انگشتری ز حلقه زلف

فروغ دست تو چون آب در نگین پیداست

نهان به باغ خیالت صبوحیی زده اند

ز چهره گل و سیمای یاسمین پیداست

برای دعوی جوهر چه احتیاج گواه

چو تیغ دستی اگر هست از آستین پیداست

دلی نباخته باشی به آشنایی خویش

زچهره بندی آیینه اینچنین پیداست

برای حسرت من باده خورده پنداری

دلم گداخته زان روی آتشین پیداست

فکنده شور شنیدم کسی به قلب ریا

اسیر توبه شکن بوده اینچنین پیداست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode