اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۱
بهر جا چشم بگشایم جمال یار می بینم
تو گویی صورت یار از در و دیوار می بینم
جهانی عاشق رویش ولیکن رخ ز من تابد
که من در عین بیتابی درو بسیار می بینم
مگر درمان درد من شکیبایی کند ورنه
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۲
یکدم ایساقی جان می ده و مدهوش کنم
باشد این غم که مرا کشت فراموش کنم
خرقه پوشان ورع را خبر از عشق کجاست
حل این نکته ز مستان قباپوش کنم
من و خون خوردن از او گو مدهم لاله قدح
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۳
رخ بخون سرخ کند دیده گریان خودم
نا بدین رنگ شماری ز شهیدان خودم
میل جانبخشی عیسی نکنم بی لب تو
بلکه در هجر تو بیزار هم از جان خودم
چکنم گر نکنم ناله چو مرغان قفس
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۴
سگ توییم و بر آن در شکسته حال خوشیم
سبوی بخت شکستیم و باسفال خوشیم
ترا شکست مباد ایمه تمام که ما
به دلشکستگی خویش چون هلال خوشیم
دو روز عمر بما گر وفا کند چون نوح
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۵
از جهان چون لاله داغت ایسهی قد میبریم
از ازل آورده ایم این داغ و با خود میبریم
میرویم ازین چمن با دست خالی همچو گل
داغ دل کاورده ایم اینجا یکی صد میبریم
جان من با عاشقان گر بد کنی نیکو بود
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۶
ایهمه آرزوی تو فکر من و خیال هم
چند بر آرزو زیم آرزوی محال هم
لعبت چنین مگر تویی کز هوس تو بت پرست
صوفی سالخورده شد کودک خردسال هم
شامگهی ببام خود جلوه ناز اگر کنی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۷
من دردمند و ناتوان او سرکش و خونخواره هم
حالم خراب از جور او کار دل بیچاره هم
هجرش همه محنت بود وصل آتش حسرت بود
نی دوریم طاقت بود نی طاقت نظاره هم
ز آهوی چشم آنجوان این پیر زار ناتوان
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۸
ما پیش تیغ سر به ارادت نهادهایم
قربانی توایم و بدین کار زادهایم
بر ما چو شانه تیغ زبانها کشیدهاند
تا یک گره ز سنبل زلفت گشادهایم
گر دیگران ز آتش خشمت گریختند
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۹
چند نالم ز غم و شهر پر آوازه کنم
چون سگان ریش کهن را بزبان تازه کنم
شوقم اندازه حسن تو ندارد ایمه
کی توانم که نظر بر تو به اندازه کنم
چشم بستم ز تو و عشق نه آنست که من
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۰
بگذر ز آب خضر و دم از جام جم مزن
اینها حکایتی است قدح نوش و دم مزن
دوزخ نه زان ماست دلا فال بد مزن
در عیش کوش و قرعه همت بغم مزن
ای آه سینه سوز مکن شعله را بلند
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۱
اگرچه رسم بود دل به دلستان دادن
به دست دل نتوان بیش ازین عنان دادن
سپردهام دل خود را به دست خونخواری
که راضیام ز رهیدن ازو به جان دادن
ز زهر چشم تو مُردم یکی بخند آخر
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۲
ای که دین و دلم ایثار تو خواهد بودن
یار من شو که خدا یار تو خواهد بودن
بی تو جایی که قراری بُوَدَم ای خورشید
هم مگر سایه دیوار تو خواهد بودن
آن حلاوت، دل من از مگس شهد تو دید
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۳
ایکه میسوزد رخت دلها بداغ خویشتن
بر فروز امروز ازین آتش چراغ خویشتن
اینک اینک میوزد باد خزان ای نوبهار
خیز و فرصت دان گلی چیدن ز باغ خویشتن
ساقیا امروز و فردایی که دوران زان تست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۴
ما خود بریده ایم دل از کار خویشتن
لیکن تو رحم کن بگوفتار خویشتن
من جان فروشم و تو بهیچم نمی خری
کس چون تو نیست واقف بازار خویشتن
ما گفته ایم با تو تو با ما مگوی هیچ
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۵
شبی درآ ز در ای شمع و خانه روشن کن
چراغ طلعت خود نور دیدهٔ من کن
اگر چو خرمن گل در کنار من نایی
به یک دو بوسه مرا خوشه چین خرمن کن
سگ توام چو نیاری بگردنم دستی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۶
پرسشی کن ای طبیب و جان ما را شاد کن
دردمندان توایم از دردمندان یاد کن
خسرو خوبان که شیرین کام باد از جام عیش
رحم گو بر تلخی جان کندن فرهاد کن
شکر این شادی که کردت بخت چون یوسف عزیز
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۷
چند باشی با بدان یاد از نکو خواهی بکن
یاد تنها ماندگان کنج غم گاهی بکن
تا به کی چون شمع باشی شب نشین بزم غیر
جان من اندیشه از آه سحرگاهی بکن
بر منت چون ماهِ نو از گوشهٔ ابرو نظر
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۸
ای روی دل افروز تو ماه همه خوبان
خوبان همه شاهند و تو شاه همه خوبان
گر پرده برافتد ز جمالت بقیامت
بخشند بروی تو گناه همه خوبان
ساعد بنما کان ید بیضا که تو داری
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۹
قد بین و رخ ببین و لب جانفزا ببین
آن چشم مست و آن نگه دلربا ببین
اجزای حسن او همه یک یک نگاه کن
وانگه بیا و حال من مبتلا ببین
من زارتر ز صورت مجنونم از غمش
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۰
دو ضعیفیم من و سایه در آنراه شدن
گه منم باز پس از سایه و گه سایه ز من
ایکه چون سایه مرا مهر تو برداشت ز خاک
چونکه بر داشتیم باز به خاکم مفکن
هرچه خواهی بکن آزار دل زار مکن
[...]