گنجور

 
اهلی شیرازی

دو ضعیفیم من و سایه در آنراه شدن

گه منم باز پس از سایه و گه سایه ز من

ایکه چون سایه مرا مهر تو برداشت ز خاک

چونکه بر داشتیم باز به خاکم مفکن

هرچه خواهی بکن آزار دل زار مکن

جام جم گر شکنی غم نبود دل مشکن

باغبان جامه دَرَد همچو گل از دست رخت

که بدور تو نگه کس نکند سرو و سمن

بقلم هم نکشد مثل تو صورتگر چین

سرو نازی که بود لاله رخ و غنچه دهن

آفتابا به چمن گر گذری سرو صفت

سجدهٔ قد تو چون سایه کند سرو چمن

اهلی از داغ بتان شرط وفا سوختن است

یا بسوز از غم او یا ز وفا لاف مزن