گنجور

 
اهلی شیرازی

شبی درآ ز در ای شمع و خانه روشن کن

چراغ طلعت خود نور دیدهٔ من کن

اگر چو خرمن گل در کنار من نایی

به یک دو بوسه مرا خوشه چین خرمن کن

سگ توام چو نیاری بگردنم دستی

کمند موی سیه باری‌ام بگردن کن

مرا ز بخت گران جان نصیب گلخن گشت

تو چون نسیم سبک‌روح گشت گلشن کن

ز دشمنان چه غم ای دل چو دوست با تو بود

زمانه گو همه آفاق با تو دشمن کن

دلیل زندگی‌اش اهلی از رخ تو بود

بیا و بر همه چون آفتاب روشن کن

بعد ازین پا بر سر سنگ بلا خواهم زدن

هرچه خواهم دید بر وی پشت پا خواهم زدن

عاشق دیوانه را پروای خان و مان کجاست

گلخنی خواهم شد آتش در سرا خواهم زدن

من که نتوانم ز خوی نازک او آه زد

آه اگر یابم مجالی نعره ها خواهم زدن

خواهم آخر سر بپای بوته خاری نهاد

همچو مجنون خیمه در دشت فنا خواهم زدن

چند پیش او حریف او شود با من رقیب

بعد ازین اهلی بخونخوردن صلا خواهم زدن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode