گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

کسی کش بوی آن گل در دماغ است

ز گلزار بهشت او را فراغ است

مگر آن گل به بستان شد که لاله

ز شرم عارضش در کنج باغ است

چرا روشن نباشد بزم مستان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

عمرم همه با صوت نی و چنگ بسر رفت

وز سیلی عشق آنهمه از گوش بدر رفت

من سوختم از عشق و ترا هیچ خبر نیست

وز ناله من در همه آفاق خبر رفت

این سیل سرشک آخرم از ضعف چنان کرد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

به زهر چشم دهی جان و دل فرحناک است

چه دلبری تو که زهر از کف تو تریاک است

چه شد که جامه یوسف شد از زلیخا چاک

هنوز جان زلیخا ز دست او چاک است

مباش همدم هرخس کز او بود جان بخش

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

عیب پری مکن که نهان از تو گشته است

دیوی که عیب خود بشناسد فرشته است

از باغ بخت سبزه عیشش کجا دمد

عاشق که غیر ملامت نکشته است

گر سر نهم بپای سگت عیب مکن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

چون غنچه صد دل پاره شد لب ناگشودن مشکل است

با این پریشان خاطری مجموع بودن مشکل است

از غمزه چشم خوشت نتوان که دل باز آور

دل صید شاین چون شود بازش ربودن مشکل است

پیش شهیدان غمت من چون بگویم عاشقم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

کدورت غم هجرت بیک نگاه برفت

جمال کعبه چو دیدم غبار راه برفت

به آستان تو چندان بسجده سودم رخ

که سوده گشت رخ و نقش سجده گاه برفت

خوشم که طاعتم از سجده درت افزود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

از عالم جان آنچه بما فیض رسان است

حسن خوش و آواز خوش خوش نفسان است

صید دل من زاهد و صوفی نتوانند

سیمرغ من آزاده ز دام مگسان است

بیدرد که از زخم محبت نشد آگه

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

یار اگر میکشدت دل بنه ایدل گله چیست؟

غیر تسلیم و رضا چاره درین مسیله چیست

خرد سالی که هنوز آبله نشناخته است

او چه داند که درون دل ما آبله چیست

نقد جانم همه در قافله اهل وفاست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

گنج قارون بزمین رفت و ملامت باقی است

عشق گنجی است که تا روز قیامت باقی است

پیش تابوت من ای نخل خرامان بگذر

که هنوزم هوس این قد و قامت باقی است

هر که در پای سگت کشته نشد روز وصال

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

من که چون شمع ز داغ تو صدم روشنی است

گر بگریم ز غمت غایت تر دامنی است

شب چراغ غم دل از در دلها طلبند

ورنه محمود چکارش به در گلخنی است

این چه سحرست که آن آهوی صید افکن تو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

نوروز من از طلعت چون ماه تو عید است

نوروز بدین طلعت فیروز که دیدست؟

پیش آر قدح ساقی و بردار سر خم

بگشای در عیش که دست تو کلید است

در صید گه عشق به فتراک ببندتد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

ز گریه دل پر و لب همچو غنچه خندان است

چو گل شکفته ام از گریه خنده ام زان است

بجز شکستگی عشق تندرستی نیست

بیا که تجربه کردیم و درد درمان است

بهر خمی ز دو زلف تو عالمی دلهاست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

گر کوه تحمل کسی از بار ستم نیست

در عشق تو ثابت قدم آن سست قدم نیست

پیشت فلک از بار غمت خم شده چون ماست

در دور تو آزاده کس از بار ستم نیست

پیش تو وجود و عدم ما چه تفاوت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

سکون خاطر من بی تو سرو قامت نیست

چو باد یک نفسم بی تو استقامت نیست

به جرم عشق اگر من سزای سوختنم

تو خود بسوز مرا حاجت قیامت نیست

بجان دوست که گر صد هزار سرو بود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

گر تیغ تو خواهد سر و جان هم چه نزاع است

جان پیش تو چون خاک بود سر چه متاع است

چون پای تو بوسم به وداع از سر حسرت

کآتش ز لبم شعله‌زنان وقت وداع است

منگر به حقارت دل ما را که ز مهرت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

اسیر عشق ترا میل گشت باغ کجاست

وگر بباغ رود هم، دمی فراغ کجاست

چراغ خانه من ای پری رخ خوبت

وگرنه خانه دیوانه را چراغ کجاست

نگویمت که دگر سینه ام بداغ مسوز

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

تاخار عشق در جگر من شکسته است

هر گل که هست در نظر من شکسته است

شوخی که بسته بود در از ناز بر همه

مست آمدست دوش و در من شکسته است

هرجا که شیشه دل پر خون عاشقی است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

بمردمی چو سگ یار کس بعالم نیست

کسی که نیست سگ کوی یار آدم نیست

گداختم ز تماشای روی او چکنم

نظاره رخ خورشید کار شبنم نیست

دوای زخم دلم جز لبش که میداند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

گریه‌ام دید و چو گل از خنده آن مهوش شکفت

در خزان پیریم آخر بهاری خوش شکفت

دل به خونریز من آن سرو سهی را می‌کشد

غنچهٔ بختِ مرا آخر گلی دلکش شکفت

تا رخش دیدم به مستی جانم از حسرت بسوخت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

خوش درآ در خانه دل زانکه جان از خانه رفت

کم کن این نا آشنایی کز میان بیگانه رفت

خرم آن کز بهر دل جان و جوانی جمله باخت

چون زلیخا در طریق عاشقی مردانه رفت

شمع من سر تا قدم حسن است و لطف و مردمی

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۵۰
sunny dark_mode