گنجور

 
اهلی شیرازی

بمردمی چو سگ یار کس بعالم نیست

کسی که نیست سگ کوی یار آدم نیست

گداختم ز تماشای روی او چکنم

نظاره رخ خورشید کار شبنم نیست

دوای زخم دلم جز لبش که میداند

که مرهم دل من با مسیح مریم نیست

گسستم از همه عالم بمهریار و چه سود

که سست عهد مرا عقد مهر محکم نیست

ز بسکه خون جهانی بریخت دوری او

کجاست کز غم هجرش فغان و ماتم نیست

در آفتاب رخش کم ز ذره یی اهلی است

ولی بمهر و محبت ز هیچکس کم نیست