گنجور

 
اهلی شیرازی

به زهر چشم دهی جان و دل فرحناک است

چه دلبری تو که زهر از کف تو تریاک است

چه شد که جامه یوسف شد از زلیخا چاک

هنوز جان زلیخا ز دست او چاک است

مباش همدم هرخس کز او بود جان بخش

حیات خضر کز آلایش جنان پاک است

فرشته محرم دل نیست دیوره چه سگ است

چو گل مجال ندارد چه جای خاشاک است

گرت هوای بلندیست میل پستی کن

که پای خاک نشینان بر اوج افلاک است

درین چمن چه گل چشم بسته یی اهلی

بزخم کشته غم بین که در دل چاک است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode