گنجور

 
اهلی شیرازی

تاخار عشق در جگر من شکسته است

هر گل که هست در نظر من شکسته است

شوخی که بسته بود در از ناز بر همه

مست آمدست دوش و در من شکسته است

هرجا که شیشه دل پر خون عاشقی است

آن سنگدل برهگذر من شکسته است

غوغای عشق بر در و بامش ز دیگران

سنگ غم از میانه سر من شکسته است

من چون خمیده پشت نگردم که در فراق

بار چو کوه او کمر من شکسته است

دی خنده کرد آن بت و گفتا شکر فروش

اینست کز لبش شکر من شکسته است

اهلی بشاخ وصل چو بلبل کجا رسم

کز سنگ جور بال و پر من شکسته است