گنجور

 
اهلی شیرازی

عیب پری مکن که نهان از تو گشته است

دیوی که عیب خود بشناسد فرشته است

از باغ بخت سبزه عیشش کجا دمد

عاشق که غیر ملامت نکشته است

گر سر نهم بپای سگت عیب مکن

تا حکم حق چه بر سر مردم نوشته است

ناصح مده ز عشق بتان توبه ام که چرخ

خاک مرا ز عشق نکویان سرشته است

سر رشته امید بدستم کی افکند

چرخ فلک که رشته بختم نرشته است

اهلی اگرچه رخت عدم از درت ببست

دل را بیاد گار در آن کوی هشته است