گنجور

 
اهلی شیرازی

از عالم جان آنچه بما فیض رسان است

حسن خوش و آواز خوش خوش نفسان است

صید دل من زاهد و صوفی نتوانند

سیمرغ من آزاده ز دام مگسان است

بیدرد که از زخم محبت نشد آگه

درد دل عشاق چه داند که چه سان است

عاشق طلبش چاشنی غم بود از دوست

گر وصل هوس میکند از بوالهوسان است

در کوی خرد هیچکسان منکر عشقند

صد شکر که اهلی نه از آن هیچکسان است