گنجور

 
اهلی شیرازی

گر تیغ تو خواهد سر و جان هم چه نزاع است

جان پیش تو چون خاک بود سر چه متاع است

چون پای تو بوسم به وداع از سر حسرت

کآتش ز لبم شعله‌زنان وقت وداع است

منگر به حقارت دل ما را که ز مهرت

گر ذره بود ذره خورشید شعاع است

مخمور غم عشق تو دارد سر کویی

زان روی که در مدرسه عقل صداع است

چون گوی فلک دل که به چوگان تو افتاد

گویی ز ازل تا ابدش وقت سماع است

با سلطنت وصل چه جای دگران است

اهلی اگر این بحث کند جای نزاع است