ز گریه دل پر و لب همچو غنچه خندان است
چو گل شکفته ام از گریه خنده ام زان است
بجز شکستگی عشق تندرستی نیست
بیا که تجربه کردیم و درد درمان است
بهر خمی ز دو زلف تو عالمی دلهاست
دو عالم است پریشان گر او پریشان است
ز باد فتنه غبار بلاست در ره خلق
خوشا سری که بفکر تو در گریبان است
نهفته باش ز مردم که خلق دیو رهند
فرشته اوست که در چشم خلق پنهان است
گذشت از سر عالم چو ناله اهلی
هنوز دوست غبار غمش بدامان است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات متناقض خود صحبت میکند؛ دل او از گریه پر است ولی لبهایش مانند غنچهای خندان به نظر میرسند. او خود را مانند گلی میداند که از گریه شکفته است. همچنین بیان میکند که تنها شکستگی عشق است که میتواند انسان را از سلامت دور کند و تجربه نشان داده است که درد نیز درمانی دارد. او به زیباییهای زلف معشوق اشاره کرده و میگوید که عشقش دلهای زیادی را تحت تأثیر قرار داده است. شاعر به پیچیدگیهای عشق و شرایط سختی که مردم در آناند، اشاره میکند و تأکید میکند که فرشتهای در چشمان مردم پنهان است. پایان شعر نیز به یاد و غم دوست اشاره دارد که همچنان در دل او باقی مانده است.
هوش مصنوعی: دل از شدت گریه پر شده و لبهایم شبیه غنچهای است که در حال خندیدن است. همانطور که گل در حال شکفتن است، من نیز از گریهام حالتی شاداب دارم.
هوش مصنوعی: وقتی عشق شکسته میشود، هیچ چیز دیگری برای آرامش وجود ندارد. بیایید با هم این را تجربه کنیم، زیرا درد میتواند درمانی باشد.
هوش مصنوعی: برای هر خم از دو زلف تو، دلها و دنیاها در آشفتگی هستند؛ اگر او ناآرام باشد، این دو جهان نیز در بیقراری به سر میبرند.
هوش مصنوعی: از طوفانهای فتنه و مشکلات، غباری بر سر راه مردم نشسته است. خوشا به حال کسی که در دل خود به یاد تو است و در حال تأمل و تفکر به تو میپردازد.
هوش مصنوعی: باید از مردم دور باشی، زیرا آنها مانند دیو هستند. تنها فرشتهای که در میان آنها وجود دارد، در نگاه مردم پنهان است.
هوش مصنوعی: وقتی که اهلی به عالم و دنیای خود پشت کرد و گذشت، هنوز هم دوستی که غم او را در دل دارد، در حال تجربه آن غبار غم است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سدید ملک ملک عارض خراسان است
صفی دولت و مخدوم اهل دیوان است
پناه دین خدای و معین شرع رسول
عمر که همچو علیّ و صدیق و عثمان است
لقب سدید و صفی یافته است زانکه دلش
[...]
مدبری ملکی بر جهان جهانبان است
که هر چه گوئی از او صد هزار چندان است
احد صفت صمدی لم یلد و لم یولد
که پیک «و» نامه او جبرئیل و قرآن است
مقدری که خداوندی کرسی و عرش است
[...]
چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است
چه گوهری تو که کمتر بهای تو جان است
جهان حسن تو داری به زیر خاتم زلف
تو راست معجزه و نام تو سلیمان است
از آن زمان که تو را نام شد به خیره کشی
[...]
هزار سختی اگر بر من آید آسان است
که دوستی و ارادت هزار چندان است
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که خار دشت محبت گل است و ریحان است
اگر تو جور کنی جور نیست، تربیتست
[...]
وداع چون تو نگاری نه کار آسان است
هلاک عاشق مسکین فراق جانان است
نگر مفارقت جان ز تن چگونه بود
به جان دوست که هجران هزار چندان است
ز وصل خود نفسی پیش از آن که دور شوم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.