جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
الهی ره نما سوی خود این مدهوش غافل را
ز دردت جامه زیب داغ چون طاووس کن دل را
برد بیطاقتی از عالم هستی برون دل را
تپیدن بال پرواز است مرغ نیم بسمل را
تب عشقت چنان در آتش بیتابیام دارد
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
درونم بیتو شد دریای خون از شوق دیدنها
حبابش داغهای سینه، موجش دل تپیدنها
تپیدن میکند محرومتر از دولت وصلت
که سازد موجها را عین دریا آرمیدنها
به مطلب میرسد هرکس خلاف نفس بگزیند
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
چنان به پیش فلک نالم از غمت شبها
که خون دل میچکد از دیدههای کوکبها
چو بسته خون دلم را به خویش میآرد
برای خنده گشایم اگر ز هم لبها
نگاه برق گذارش چو شمع دلها گشت
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
ساخت عکس عارضت رشک بهار آیینه را
تا تو ره دادی بیفزود اعتبار آیینه را
گرد کلفت می نشیند بر دل از اندک غمی
می کند آهی نهان زیر غبار آیینه را
شوخی حسن ترا نازم صفایش کم مباد
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
چنان پرورده آغوش نزاکت در کنار او را
که سنگینی کند پیراهن بوی بهار او را
به سیر گلشنش با این نزاکت چون توان بردن
رسد ترسم ز موج نکهت گل زخم خار او را
خراش خار بیند از رگ گل رنگ رخسارش
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
ای به قربان تو گردند کمان ابروها
گردش چشم تو تعلیم رم آهوها
تا به کی در نظرت جلوهٔ صورت باشد
حسن معنی نگر از آینهٔ زانوها
پرتو افکن بود از مهر رخت بسکه دلم
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
صفای می نگر از جبههٔ گشادهٔ ما
حباب آب حیاتست جام بادهٔ ما
ز قوت دل و بازوی ناتوانیهاست
اگر ز رخ نبرد رنگ ایستادهٔ ما
هزار مرحله دوریم از خودی، پیداست
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
بی سرو قدت خاک نشینند چمنها
شد پنبهٔ داغ جگر لاله سمنها
کارم به حریف دو زبان کاش فتادی
چون غنچه سراپای زبانند دهنها
بارید چو از ابر عطایش نم رحمت
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
نخواهم زان گل رخسار برداری نقابش را
که ترسم گرمی نظاره ای گیرد گلابش را
نسیم امروز با بوی که آمد رو به این وادی
که ماند آغوش حسرت باز هر موج سرابش را
نباشد با رم ما برق را لاف سبک سیری
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
کی به گوش او کند جا ناله های زار ما
سرمهٔ آواز شد خون دل افگار ما
غنچه سان از شکوه گر لبریز خون دل شویم
گل کند رنگ خموشی از لب اظهار ما
می رویم افتان و خیزان در ره دردت چو گره
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
داغ تو بود لاله صفت زیب تن ما
چون غنچه بود زخم تو جزو بدن ما
دور از گل رخسار تو مانند شکوفه
از پنبهٔ داغ است به تن پیرهن ما
ما بلبل پر سوختهٔ گلشن عشقیم
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
مینهد بر سینه، داغم، عشق سیماندامها
یا برای مرغ دل میگسترد گل، دامها
سینه را چندان کند تا از برش دور افکند
میکند دایم نگین پهلو تهی زین نامها
نیست حرف راستبازانت، دورو، کاین قوم را
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
پرتو حسن زبس سوخته بال و پر ما
سرمهٔ دیدهٔ عنقا شده خاکستر ما
کشتهٔ عشق بتان زندهٔ جاوید بود
دم عیساست دم تیغ جفا بر سر ما
اول گام به سر منزل مقصود رسیم
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
شد بهار و بیخودیم از نشئهٔ جام هوا
توبهٔ ما را شکست امروز ابرام هوا
جلوهٔ آهم هوا را بسکه رنگین کرده است
صد تذرو اینجا گرفتارند در دام هوا
سینه چاک از پردهٔ عصمت دم بیرون نهد
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
مگر به سعی توان دید جسم لاغر ما
یک استخوان چو هلال است پای تا سر ما
همیشه سایهٔ عشق تو بود بر سر ما
چکیدهٔ جگر آتش است گوهر ما
نوید وصل ترا احتیاج قاصد نیست
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
تو و بدمستی و رندی و میْآشامیها
من و خون خوردن و رسوایی و ناکامیها
صبح نوروز خرام است، مبارک باشد
بر تنت جامهٔ چسپان خوشاندامیها
نشئهای نیست به غربت می رسوایی را
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
قانع شده ست دل به تمنای او مرا
در سر بس است شورش سودای او مرا
در عشق پای تا به سرم خون شد و چکید
از بس فشرده پنجهٔ گیرای او مرا
کی در حریم کعبهٔ مقصود ره دهد
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
سینهٔ صد چاک مانند قفس داریم ما
نالهٔ پهلو شکافی چون جرس داریم ما
رازدار عشق را نبود مجال دم زدن
بخیه بر زخم دل از تار نفس داریم ما
عاقبت با گوشه ای از هر دو عالم ساختیم
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
ایمن از جور حوادث ساخت عجز من مرا
شیشه جانیها حصاری گشت از آهن مرا
چون نباشم خوشدل از بیتابیی کز درد اوست
صبح نوروزیست هر چاکی ز پیراهن مرا
آتشم؛ آتش، مکن تکلیف سیر گلشنم
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
برده سیر آهنگی امشب بر فلک داد مرا
دل شکستن داده پهلو تند فریاد مرا
چون شرر هر ذرهٔ او بال بیتابی زند
کوه قاف ار بشنود نام پریزاد مرا
صید دلها می کند هردم به رنگ تازه ای
[...]