گنجور

 
جویای تبریزی

ای به قربان تو گردند کمان ابروها

گردش چشم تو تعلیم رم آهوها

تا به کی در نظرت جلوهٔ صورت باشد

حسن معنی نگر از آینهٔ زانوها

پرتو افکن بود از مهر رخت بسکه دلم

استخوان همچو مه نو شده در پهلوها

حلقهٔ چشم تو دام ره خوبان باشد

سر نپیچند ز حکم نگهت آهوها

بحر عشق است میندیش که دارد جویا

موج سان همت دل تقویت بازوها