گنجور

 
جویای تبریزی

قانع شده ست دل به تمنای او مرا

در سر بس است شورش سودای او مرا

در عشق پای تا به سرم خون شد و چکید

از بس فشرده پنجهٔ گیرای او مرا

کی در حریم کعبهٔ مقصود ره دهد

از خود برون نکرده تمنای او مرا

در حیرتم که جان به کجایش فدا کنم

از بس گرفته شوق سراپای او مرا

پیش از نگه به گلشن دیدار می رسم

از جای برده شوق تمنای او مرا

جویا به رنگ لاله ز بخت سیه مدام

در خون نشانده داغ تمنای او مرا

خط سبز خو برویان یاد می آید مرا

یعنی از جوش بهاران یاد می آید مرا

کرده جا در تنگنای سینه ام یک شهر غم

مصر دردم از عزیزان یا دمی آید مرا

اختلاط جام و مینا هر کجا بینم بهم

گرمخونیهای مستان یاد می آید مرا

چون به یاد آن گل رخسار می نالد دلم

از بهار و عندلیبان یاد می آید مرا

هر کجا بینم به خاک افتاده برگ لاله ای

لخت دل با داغ حرمان یاد می آید مرا

گرم شوخی سرمه را بینم چو در چشم بتان

گرد میدان صفاهان یاد می آید مرا

صحبت تسلیم را جویا کنم چون آرزو

دامن تخت سلیمان یاد می آید مرا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode