گنجور

 
جویای تبریزی

برده سیر آهنگی امشب بر فلک داد مرا

دل شکستن داده پهلو تند فریاد مرا

چون شرر هر ذرهٔ او بال بیتابی زند

کوه قاف ار بشنود نام پریزاد مرا

صید دلها می کند هردم به رنگ تازه ای

دام صد نیرنگ در خاکست صیاد مرا

تا کند نو رسم و آئین فراموشی گهی

می دهد ره در حریم خاطرش داد مرا

بسکه بر گرد کورت کشته ام شوقت، دهد

بال و پر در خاک همچون ریشه فریاد مرا

در شب هجران او جویا به خود پیچیدنم

نالهٔ زنجیر سازد تند فریاد مرا