گنجور

 
جویای تبریزی

چنان به پیش فلک نالم از غمت شب‌ها

که خون دل می‌چکد از دیده‌های کوکب‌ها

چو بسته خون دلم را به خویش می‌آرد

برای خنده گشایم اگر ز هم لب‌ها

نگاه برق گذارش چو شمع دل‌ها گشت

شرار شعلهٔ آهم شده است کوکب‌ها

دلم ز سختی ره ناله می‌کند چو جرس

که سنگ راه طلب گشته است مطلب‌ها

نمی‌کشم دم گرمی به کام دل جویا

ز ترس ریزش این آبگینهٔ قالب‌ها