جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
مینهد بر سینه، داغم، عشق سیماندامها
یا برای مرغ دل میگسترد گل، دامها
سینه را چندان کند تا از برش دور افکند
میکند دایم نگین پهلو تهی زین نامها
نیست حرف راستبازانت، دورو، کاین قوم را
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
هر قدر زور آورد عشقت شکیباییم ما
شمع سان در سوختنها پای بر جاییم ما
کس زحال تیره روزان جنون آگاه نیست
همچو شب در خود نهان از جوش سوداییم ما
می رویم از خویشتن چون شمع با بال نگاه
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
رنگین کنی زخون جگر گر خیال را
شاید که دلنشین شود اهل کمال را
در پیش قامت تو چو بید موله است
سر بر زمین ز بار خجالت نهال را
مایل به ابروی تو دم حیرتم که هست
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
بس که بگذارد زشرم آن مه جبین آیینه را
همچو آب از دست ریزد بر زمین آیینه را
پاک طینت قانع است از صاف لذتها به درد
موم باشد خوبتر از انگبین آیینه را
در کف هر کس که باشد صفحهٔ تصویر اوست
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
بی او به دیده گرد کند شیشه ریزها
در دل خزیده گرد کند شیشه ریزها
دل تا رمیده گرد کند شیشه ریزها
از بس تپیده گرد کند شیشه ریزها
مینای دل شکسته زخارای بی غمی
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
غم بود چاره حریف به غم آموخته را
بستم از داغ تو بر زخم جگر سوخته را
پردهٔ شرم تو شد حیرت نظارهٔ ما
کرده ای جامهٔ آن تن نظر دوخته را
گر خجالت کش رخسار تو نبود گل باغ
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
دارد همیشه عشق سخن ناتوان مرا
در تاب و تب چو شمع فکنده زبان مرا
در تنگنای جسم ز ضبط فغان شکافت
منقاروار هر قلم استخوان مرا
از خارخار ناوک مژگان او نماند
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
از ترک آرزو بفزاید کمال ما
چون موج پرفشاندن دستی ست بال ما
عاشق فریب نیست بت خردسال ما
چون بار دل کشد صنم نونهال ما
از خویش رفتگان ره جستجوی دوست
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
منع نتوان کرد از بی طاقتی سیماب را
مشکل است آری عنان داری دل بیتاب را
چون حسب کامل عیار افتاد از گوهر مپرس
کس نمی جوید نسب خورشید عالمتاب را
مخزن دل را زبان خامشی باشد کلید
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
هست هر حرف تو شکر را جواب
و آن دو لب قند مکرر را جواب
قطرهٔ اشک نهان در دیده ام
در صدف گردیده گوهر را جواب
حسن رخسار و دهان تنگ او
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸
احمد مرسل که عالم جمله در تسخیر اوست
ممکنات از حلقه های چرخ در زنجیر اوست
قاضی باز و کبوتر، غازی دلدل سوار
تا قیامت برق در کار رم از شمشیر اوست
بضعهٔ خیرالبشر کدبانوی دنیا و دین
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵
خون خوردن اینقدر پی تحصیل مال چیست؟
دانسته ای که زندگیت را مآل چیست؟
بی بهره نیست هیچ کس از روشنی چو ماه
جز فیض عام حاصل کسب کمال چیست؟
بر روی خواب غفلت دلها زند گلاب
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳
حقپرستی پیش ما ترک تمنا کردن است
فرصت امروز صرف کار فردا کردن است
بهر شهرت گوشه گیریهای ارباب ریا
خویش را چون بوی گل در پرده رسوا کردن است
در خمار باده استغنا زدن بر می فروش
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷
زان لب که نوشداروی جانهای خسته است
یک بوسه مومیایی این دلشکسته است
تا جلوه ای ز صحن چمن رخت بسته است
چشمی است داغ لاله که در خون نشسته است
شادی در این زمانه نباشد جدا زغم
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸
شد دعای ناتوانان تا اجابت گاه راست
با کمان قامت خم رفت تیر آه راست
کی برند از مسلک حق فیض ارباب نفاق
مار کج کج می رود هر چند باشد راه راست
نور روی آفتاب من کم از خورشید نیست
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲
دلم چو کام هوس زان دو ناب گرفت
دگر به ساقی کوثر که از شراب گرفت
به سیل اشک ندامت کسی که تن در داد
پی عمارت عقبا گلی در آب گرفت
خداگواست که چیزی به خویش نسپارد
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹
حسن رخسار تو موقوف شراب ناب نیست
تیغ های موج را هیچ احتیاج آب نیست
قدر نعمت از زوالش بیشتر ظاهر شود
عقد دندان تا نریزد گوهر نایاب نیست
تا نبیند زابر گوهربار مژگان ریزشی
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰
حاجت هر که گذشت است ز حاجات رواست
دست برداری اگر از سر خود دست دعاست
مهر رویش به دل افزود زپهلوی دو زلف
عکس مه چون دوشبه گشت در آیینه دوتاست
مسلک عشق بود هادی ارباب طلب
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶
رقص او تنها نه گرم پیچ و تابم کرده است
شعلهٔ آواز پرسوزش کبابم کرده است
عشق را نازم که بهر سکهٔ داغ جنون
از همه افراد عالم انتخابم کرده است
با زمین هموار گشتن در ره فقر و فنا
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵
آن نور که هر ذره ازو در لمعان است
در پردهٔ پیدایی او گشته نهان است
در دیدهٔ بالغ نظران پرتو خورشید
بر خاک ره افتادهٔ آن سرو روان است
تا ترک نگاه تو دگر قصد که دارد
[...]