گنجور

 
۱
۲
۳
۶
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

صفای می نگر از جبههٔ گشادهٔ ما

حباب آب حیاتست جام بادهٔ ما

ز قوت دل و بازوی ناتوانیهاست

اگر ز رخ نبرد رنگ ایستادهٔ ما

هزار مرحله دوریم از خودی، پیداست

[...]

۴ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

به خون دیدهٔ حسرت سر رشته اند مرا

زسوز عشق نکویان برشته اند مرا

ندیده رنگ رخم روی سرخیی هرگز

خط جبین مگر از زر نوشته اند مرا

همیشه بسته لب از عیب مردمان باشم

[...]

۴ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

ترا محرومی ارزانی زآغوش تپیدن‌ها

مرا صحرا به صحرا می‌برد جوش تپیدن‌ها

به جای شیر از طفلی ز بس خوناب غم خوردم

مرا گهوارهٔ راحت شد آغوش تپیدن‌ها

چنان از شش جهت افشرد سختی‌های ایامم

[...]

۴ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

کسی کو چون دل شیر است از جرأت نشان او را

رود گر در بر شیران بود مهد امان او را

کند طوفان به عالم ابرو از بالای چشم او

که هست از موج مژگان شور در بحر گمان او را

شقاوت پیشه را گمراه تر سازد دلیل حق

[...]

۴ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

افزود عشق قدر دل دردناک را

اکسیر درد کرده زر این مشت خاک را

از آفتاب روز جزا فیض بیخودی

آسوده کرد سایه نشینان تاک را

مهمان نواز باش و برای خدا مکن

[...]

۴ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

چوب قفس نخست زخس می کنیم ما

پس مرغ شعله را بقفس می کنیم ما

صحرای دلگشای دل ماست خامشی

کسب هوا ز حبس نفس می کنیم ما

در سینه سر عشق زخامی نهفته ایم

[...]

۴ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

از فلک هرگز نخواهم آرزوی خویش را

در گره دارم چو گوهر آبروی خویش را

قسمتم لبریز صهبا می کند همچون سبو

گر فشارم با دو دست خود گلوی خویش را

نیست هرگز خالی از سودای عشق او سرم

[...]

۴ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

نماید جلوهٔ عکسش ز بس بیتاب دریا را

بلرزد عضو عضو از قطره چون سیماب دریا را

رسد فیض دگر زاهل نظر کامل عیاران را

فلک سان محشر کوکب کند مهتاب دریا را

غبار آلوده سازد صحبت دیوانگان دل را

[...]

۴ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

بزم عشق است و قدح کام نهنگ است اینجا

باده خونابه صراحی دل تنگ است اینجا

شیشهٔ دل ز نزاکت گرهی بر باد است

آمد و رفت نفس صدمهٔ سنگ است اینجا

چشم پرخون جگر جام می گلناری

[...]

۴ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

همچو گل تنها همین نبود صفا حسن ترا

صد ادا باشد نهان در هر ادا حسن ترا

بارها سنجیده ام با عارض خورشید و ماه

رتبهٔ دیگر بود نام خدا حسن ترا

چون نباشد لایقت غیر تو دیگر هدیه ای

[...]

۴ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

نگه بر چهره نتوان کرد آن ترک شرابی را

یکایک چون در آتش افکند کس مرغ آبی را

هلاک گردش چشمی که از هر جنبش مژگان

عمارت می کند در کشور دلها خرابی را

فریب حسن هندی خورده ام دل مرده چون باشم

[...]

۴ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

از عکس تو شد گرم طپش تا دل دریا

گوهر شده تبخال لب ساحل دریا

اشکم چو نهد قطره زنان روی سوی بحر

پنهان شود از شرم گهر در گل دریا

هر ذره ام آیینهٔ معشوق نمایی است

[...]

۴ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

چشم او آشیانهٔ دل ما

حلقهٔ زلف خانهٔ دل ما

اشک ما حلقه ایست سربسته

رازدار فسانهٔ دل ما

عشق آتش مزاج گل رویان

[...]

۴ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

به عرش عزتم جا داده است اقبال خواری‌ها

نماند ضایع آخر فیض ضایع روزگاری‌ها

چو با تیغ تضرع رو به سویم کرد دانستم

که تابد پنجهٔ خورشید را نیروی زاری‌ها

به نام خویشتن گیری برات لامکان سیری

[...]

۴ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

به نیروی محبت در کنار آرم میانش را

به زور ناتوانی می کشم آخر کمانش را

بساطی چیده رنگین چشم بد دور از نگاه او

بود هردم زخون تازه ای گرمی دکانش را

وطن مرغ دلم در گرم سیر عشق او دارد

[...]

۴ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

رشک آیدم به عشق خداداد عندلیب

در ناله نیست هیچ کس استاد عندلیب

اشکم گلاب گشته ز مژگان فرو چکد

هر گه به گوش دل شنوم داد عندلیب

گلریزوار از نفسم شعله می جهد

[...]

۴ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

در خاک مرا ز آتش دل گشت بدن آب

شد هممچو حبابم کفن از پهلوی تن آب

از هر گل این باغ شمیم جگر آید

گویا که ز ابر مژه ام خورده چمن آب

چون غنچه بهر قطرهٔ اشکم گل زخمی است

[...]

۴ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

در تن ز بسکه بی تو مرا یافت راه تاب

در سینه ام چو زلف تو برداشت آه تاب

خوابانده ام به سرمه چو سوسن زبان خویش

در زنگ خامشی شده تیغم سیاه تاب

بگرفت نور بدر نقاب کلفت به رو

[...]

۴ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

افتاد عکس عارضت ای مه جبین در آب

شد موسم بهار گل آتشین در آب

شمشیر موج تیغ سیه تاب می شود

شوید سیاه بخت غمت گر جبین در آب

با اشک ریزد از مژهٔ صافست گر دلت

[...]

۴ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

از تف آه من بسان حباب

فرش و دیوار و سقف خانه شد آب

شعلهٔ حسن او بسوزاند

کز نقابش کنی ز چادر آب

هر سحرگه زجام آئینه

[...]

۴ بیت
جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۶
 
تعداد کل نتایج: ۱۱۹