گنجور

 
جویای تبریزی

به عرش عزتم جا داده است اقبال خواری‌ها

نماند ضایع آخر فیض ضایع روزگاری‌ها

چو با تیغ تضرع رو به سویم کرد دانستم

که تابد پنجهٔ خورشید را نیروی زاری‌ها

به نام خویشتن گیری برات لامکان سیری

نهی گر پای استغنا به دوش بردباری‌ها

من و در خاک و خون غلتیدن و بی‌طاقتی و غم

تو و مژگان خون‌آلود و شغل دشنه‌کاری‌ها

 
 
 
وحشی بافقی

دلم را بود از آن پیمان‌گسل امید یاری‌ها

به نومیدی کشید آخر همه امیدواری‌ها

رقیبان را ز وصل خویش تا کی معتبر سازی

مکن جانا که هست این موجب بی‌اعتباری‌ها

به اغیار از تو این گرم‌اختلاطی‌ها که من دیدم

[...]

یغمای جندقی

حریم عصمت آنگه ناقه عریان سواری‌ها

نگون باد ازهیون چرخ این زرین عماری‌ها

سراری عز و دولت را ستیزه چرخ کرد آخر

به دل دولت به درویشی عوض عزت به خواری‌ها

یکی چونان که نیلوفر در آب از اشک ناکامی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه