گنجور

 
جویای تبریزی

به نیروی محبت در کنار آرم میانش را

به زور ناتوانی می کشم آخر کمانش را

بساطی چیده رنگین چشم بد دور از نگاه او

بود هردم زخون تازه ای گرمی دکانش را

وطن مرغ دلم در گرم سیر عشق او دارد

سزد بر سرو آهم گر ببندد آشیانش را

نگاه چشم خواب آلوده ای دشمن هوشم

ندارم چون تو جویا طاقت رطل گرانش را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode