گنجور

 
جویای تبریزی

بزم عشق است و قدح کام نهنگ است اینجا

باده خونابه صراحی دل تنگ است اینجا

شیشهٔ دل ز نزاکت گرهی بر باد است

آمد و رفت نفس صدمهٔ سنگ است اینجا

چشم پرخون جگر جام می گلناری

موج صهبا طپش بسمل رنگ است اینجا

در پس پرده غم حسن کلامم مخفی است

قفل گنجینهٔ لبها دل تنگ است اینجا