خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴ - استقبال از امیرخسرو دهلوی
بیش از این مپسند در زاری منِ درویش را
پادشاهی رحمتی فرما گدای خویش را
چارهٔ درد دل ما را که داند جز غمت
غیر مرهم کس نمی داند دوای ریش را
چون سر زلف تو پیش چشم دزدی پیشه کرد
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
گهی که عشق به خود راه مینمود مرا
ز بودِ خود سر مویی خبر نبود مرا
درِ مجاز ببستم به روی خویش، چو دوست
به روی دل ز حقیقت دری گشود مرا
به پیش روی من از عشق داشت آیینه
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
هر خبر کز سرکشی گوید صبا
سرو قدّت می رباید از هوا
سرو تا شد بندهٔ نخل قدت
می برآید گرد باغ آزاد پا
زد بنفشه با خطِ سبز تو لاف
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
آن روز مه این نور سعادت به جبین داشت
کز راه ادب پیش رخت رو به زمین داشت
ز آن پیش که در کار کمان عقل برد پی
ابروی کماندار تو بر گوشه کمین داشت
گر با غمت از نعمت فردوس کنم یاد
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
آن معلم که لبت را روش جان آموخت
هرچه آموخت به زلف تو پریشان آموخت
ظاهراً بر ورق گل به خط سبز خرد
آیت حسن نه از یار که قرآن آموخت
داد از آن شوخ که در مکتب خوبی ز ادب
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
آه کز سعی رقیبان یار ترک من گرفت
دشمنان را دوست گشت و دوست را دشمن گرفت
گر شد از دستِ غمش پاره گریبانم چه غم
چون بدین تدبیر روزی خواهمش دامن گرفت
ز آن گرفتار بلا شد دل که خونم خورده بود
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
آن پری چهره که در پردهٔ جان مستور است
شوخ چشمی ست که هم ناظر و هم منظور است
یار نزدیکتر از ماست به ما در همه حال
گر به معنی نگری، ورنه به صورت دور است
همه در حلقهٔ وصلیم به جانان لیکن
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
از بلای عشق تو تنها دل ما ریش نیست
کیست در عهد تو کاو را این بلا در پیش نیست
بیش از این ای گل در آزار دل بلبل مکوش
چون بقای حسن رویت چند روزی بیش نیست
از لبت بی سهمِ تیرِ غمزه ات بوسی هوس
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
از زروههای باغِ خطش یاسمن یکیست
وز پردههای سبز قدش ناروَن یکیست
یوسفرخان اگرچه هزارند هر طرف
در ملک حسن یوسف گل پیرهن یکیست
ای دل مرو ز عشوهٔ شیرینلبان ز راه
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
افسوس که جز ناله مرا همنفسی نیست
فریاد که خون شد دل و فریادرسی نیست
کس نیست که گوید خبر از منزل مقصود
وز هیچ طرف نیز صدای جرسی نیست
ما را هوس توست برآنیم که در سر
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
به اهل درد غمت هرچه می کند غم نیست
چرا که هیچ دلی بی غم تو خرّم نیست
از آن به کعبهٔ وصل تو ره ندارد جان
که غیر در حرم خاص دوست محرم نیست
اساس عهد و وفا با تو محکم است مرا
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
به قتل خسته دلان غمزهٔ تو قانع نیست
وگرنه از طرف بنده هیچ مانع نیست
لبت چو دعویِ خون کرد غمزه تیغ کشید
حدیث منطقیان بی دلیل قاطع نیست
ز خدمت سگ کوی تو راحتی دیدم
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
پیشِ رخِ تو قصّهٔ یوسف حکایت است
شاهی که شد گدایِ تو صاحب ولایت است
ای تا جور شکسته دلان را عزیز دار
کز پادشه مرادِ رعیّت رعایت است
غم نیست گر ز بخت نیابد کفایتی
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
تا دل از شوق گل رویت ره صحرا گرفت
در هوای سرو قدّت کار جان بالا گرفت
راست چون سروی ست نخل قامتت بر طرف چشم
کز ریاض جان وطن بر ساحل دریا گرفت
خاک کویت را ز آب دیده می دارم نگاه
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
تا ز سودا زدگان عشق خریداری یافت
نقد جان صرف شد و حسن تو بازاری یافت
دل آشفته به چندین صفت قلبیِ خویش
طرّهٔ زلف تو را هندوی طرّاری یافت
زنگ بردار ز دل پاک و در آیینه ببین
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
تا سر زلف تو در دست صبا افتاده ست
دل سرگشته ام از رشک ز پا افتاده ست
تا نیفتد دلم از پا و سرشکم ز نظر
تو چه دانی که مرا بی تو چه ها افتاده ست
آب رو می بردم اشک و به سر می غلطد
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
دلا بنیاد جان را محکمی نیست
در او جز غم اساس خرّمی نیست
چه پوشم راز دل از تو چو هرگز
میان ما و تو نامحرمی نیست
اگر در روضه رضوان صد ره از حور
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸ - استقبال از کمال خجندی
دلم از دردِ فراق تو قوی افگار است
دیده در حسرت یاقوت تو گوهربار است
ای که گفتی خبری از تو صبا برد ولی
مشکل این است که او نیز چو من بیمار است
دور از او کار من آسان بکن ای غم ورنه
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
دلی که صرف تو شد نقد عشق قیمت اوست
چرا که قیمت هرکس به قدر همّت اوست
چو نیّت تو صواب است قبله حاجت نیست
بنای قبلهٔ عاشق بر اصل نیّت اوست
به قول پیر مغان بت پرست را چه گناه
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
سنبل باغ رخت غالیه بو افتاده ست
شیوهٔ چشم تو بر وجه نکو افتاده ست
بادهٔ ناب به دور لب لعلت مثَلی ست
کاین چنین در دهن جام و سبو افتاده ست
تا رسد با تو به صد آبله گون پای سرشک
[...]