گنجور

 
خیالی بخارایی

آن روز مه این نور سعادت به جبین داشت

کز راه ادب پیش رخت رو به زمین داشت

ز آن پیش که در کار کمان عقل برد پی

ابروی کماندار تو بر گوشه کمین داشت

گر با غمت از نعمت فردوس کنم یاد

دانی که مرا وسوسهٔ نفس بر این داشت

عمری ست که داریم سری بر قدم فقر

در عشق تو خود را نتوان بهتر از این داشت

بر ملک مکن تکیه که در زیر زمین است

آن کس که همه روی زمین زیر نگین داشت

نقد دل و جان صرف رهت کرد خیالی

در دست چو درویش تو نقدینه همین داشت