گنجور

 
خیالی بخارایی

افسوس که جز ناله مرا همنفسی نیست

فریاد که خون شد دل و فریادرسی نیست

کس نیست که گوید خبر از منزل مقصود

وز هیچ طرف نیز صدای جرسی نیست

ما را هوس توست برآنیم که در سر

خوشتر ز هوای تو هوا و هوسی نیست

گر لاله و ریحان نبود ما و خیالت

گل هست چه نقصان بوَد از خاروخسی نیست

از خال سیه بر لب شیرین تو داغی است

آری شکری هست ولی بی مگسی نیست

گفتی که درونِ دل تو کیست خیالی

بیرون ز تو و نقش خیال تو کسی نیست