گنجور

 
خیالی بخارایی

آن معلم که لبت را روش جان آموخت

هرچه آموخت به زلف تو پریشان آموخت

ظاهراً بر ورق گل به خط سبز خرد

آیت حسن نه از یار که قرآن آموخت

داد از آن شوخ که در مکتب خوبی ز ادب

رحمتِ اندک و بیدادِ فراوان آموخت

شیوهٔ فتنه ز خوبان جفا پیشه بپرس

که ادیب ازل این حرف به ایشان آموخت

آیت دلبری و شیوهٔ جان بخشی را

جز به تعلیم خط و لعل تو نتوان آموخت

باز در خون خیالی شدی و می دانم

کاین همه فتنه ترا نرگس فتّان آموخت