گنجور

 
خیالی بخارایی

آن پری چهره که در پردهٔ جان مستور است

شوخ چشمی ست که هم ناظر و هم منظور است

یار نزدیکتر از ماست به ما در همه حال

گر به معنی نگری، ورنه به صورت دور است

همه در حلقهٔ وصلیم به جانان لیکن

هرکه مشغول به غیر است از او مهجور است

اختلاف نظر از ظلمت تأثیر هواست

ورنه بینایی اعیان همه از یک نور است

هرکه حلاّج صفت کرد سری بر سرِ دار

در ره عشق به هرجا که رود منصور است

اینچنین کز میِ شوق است خیالی مدهوش

فراق اگر می‌نکند سر ز قدم معذور است