گنجور

 
خیالی بخارایی

تا ز سودا زدگان عشق خریداری یافت

نقد جان صرف شد و حسن تو بازاری یافت

دل آشفته به چندین صفت قلبیِ خویش

طرّهٔ زلف تو را هندوی طرّاری یافت

زنگ بردار ز دل پاک و در آیینه ببین

کآخر از ساده دلی دولت دیداری یافت

عاقبت در طلبت صحبت یاری به هوس

سر نهادیم در این راه و نشد یاری یافت

سر کشید از مدد باد صبا سرو و بگفت

که سرافراز شود هرکه هواداری یافت

گرمی نظم خیالی ز قبول نظر است

ز آن به اندک هنری شهرت بسیاری یافت