گنجور

 
خیالی بخارایی

از زروه‌های باغِ خطش یاسمن یکی‌ست

وز پرده‌های سبز قدش ناروَن یکی‌ست

یوسف‌رخان اگرچه هزارند هر طرف

در ملک حسن یوسف گل پیرهن یکی‌ست

ای دل مرو ز عشوهٔ شیرین‌لبان ز راه

کز کشتگان کمترشان کوهکن یکی‌ست

واقف بود ز نالهٔ جان‌سوز من سگت

کاو هم بر آستان تو هرشب چو من یکی‌ست

تا زآفتاب روی تو عالم نیافت نور

روشن نشد که صاحب وجه حسن یکی‌ست

خواهی دهی نجات خیالی به هر طریق

عشق است رهنمای بگفتم سخن یکی‌ست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode