خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۱ (در بازگشت از سفر حج)
واحسرتا که جدا شدم از خانه خدا
از غصه وقت گشت شود دل ز هم جدا
ما را نبود خواهش رفتن ز کوی دوست
اما چو امر اوست، ز سر میکنیم پا
اهل صفا به داغ غم مروه مردهاند
[...]
خالد نقشبندی » غزلیات » غرل شماره ۲
وام بگرفتم به صد جان گرد نعلین ترا
هست جانی آنهم از تو چون دهم دین ترا
بی توام چندان مطول شد شب تاریک هجر
مختصر خوانم تطاولهای زلفین ترا
ماه نو بر مهر ثابت عقرب و پروین روان
[...]
خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۳
به معمار غمت نو ساختم ویرانه خود را
به یادت کعبه کردم عاقبت بتخانه خود را
فرو ماندند اطبای جهان از چارهام آخر
به دردی یافتم درمان، دل دیوانه خود را
ز سودایت چنان بد نام گشتم در همه عالم
[...]
خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۴
جز تو سرمایه جان نیست مرا
بی تو سودای جنان نیست مرا
کی کنم قول کسی در حق تو
گوش جز تو به جهان نیست مرا
گر شوم از سو کوی تو جدا
[...]
خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۵
چنان ببریدی آخر رشتههای آشنایی را
که نتوان داد داد شکوه روز جدایی را
پس از همخانگی چندان بیابان در میان آمد
کبوتر بر نتابد خط شرح بینوایی را
کسی کاو باشد از اهل سعادت چون روا دارد
[...]
خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۶
میرسد گر شوی تو دور از ما
تا سمک اشک و آه تا به سما
دل به کویت چنان شده است اسیر
ابدا لیس یرفع القدما
دیده جویای خاک درگه توست
[...]
خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۷
ای گل رویت بود مژگان به چشمم خارها
صد ماه کنعانی برم چون نقش بر دیوارها
احوال آزار مرا پرسیده بودی از کرم
سهل است با هجر تو بر جان سختی آزارها
لیک از وفور انتظار، شد چشم گریانم چهار
[...]
خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۸
الهی تا به کی مرغ دل اندر دام کاکلها
بود درمانده و پا بسته، ای حلال مشکلها
اگر نه خامه مانی ز فیضت رشحهریز آمد
کجا یک قطره شبنم ریختی بر چهره گلها
وگرنه بر گلستان پرتو حسنت زدی عکسی
[...]
خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۹
ای به قد سرو و به عارض همچو ب و د و ر (با و دال و را)
کرده زلفت آفتابی را نهان در ش و ب (شین و با)
مرده را لعلت حیات جاودانی میدهد
کی از این معجز زند دم م و س و ی و ح (میم و سین و یا و حا)
زخم دل را از تو می خواهم به تازی مرهمی
[...]
خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۱۰
مجمر سینه ز دوریت به تاب است امشب
وز غمت صبر به دل نقش بر آب است امشب
در هوای نمک لعل و می دیده مست
دل که در آتش عشق تو کباب است امشب
گل رخسار تو نقش است و چنان در دیده
[...]
خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۱۱
جای جانان است اینجا مایه جانم کجاست؟
منزل سلطان خوبان است سلطانم کجاست؟
همچو مجنون کوه هامون می نوردم بهر او
سو بسو می جویمش اما نمیدانم کجاست؟
چون کواکب صف به صف فوج بتان در جلوه اند
[...]
خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۱۲
بی روی توام ای مه نو خانه خراب
وز هجر توام صبر به دل نقش بر آب است
در خواب توان دیدنت و خواب نیاید
از بس که مرا دیده اقبال به خواب است
دوشم به نگاه تو دل از باده غنی بود
[...]
خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۱۳
ز رشک سرو قدت، سرو پای در خاک است
کتان پیرهن گل ز روت صد چاک است
کنایت از دهن توست سر جوهر فرد
برون ز دایره فهم و حد ادراک است
چو بگذری به سر کوی کشتگان غمت
[...]
خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۱۴
گرچه اسباب طرب پیش من امشب نه کم است
شادیم بی گل روی تو همه درد و غم است
داب ارباب محبت نبود آسایش
لذت عاشق دل سوخته اندر الم است
به امید سر خود پای منه در ره عشق
[...]
خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۱۵
هرگز ترحمی به من مبتلات نیست
معلوم شد مرا که تو خوف خدات نیست
ما در قمار عشق تو جان باختیم لیک
با آن دو رخ تو شاهی و پروای مات نیست
بهر بلای جان سخنی جستم از لبت
[...]
خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۱۶
گرچه اسباب طرب پیش من امشب نه کم است
شادیم بی گل روی تو همه درد و غم است
داب ارباب محبت نبود آسایش
لذت عاشق دل سوخته اندر الم است
به امید سر خود پای منه در ره عشق
[...]
خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۱۷
رو به محراب دو ابرویت عبث کردم عبث
سجده سوی کعبه کویت عبث کردم عبث
آن نئی رحمی به حال داد خواهان آیدت
دست در زنجیر گیسویت عبث کردم عبث
بر سر راهت چو خاک افتادنت بی سود بود
[...]
خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۱۸
این چه نام است کزو سکه دین یافت رواج
شد ازو مملکت کفر و ظلالت تاراج
بندگانش همگی خرقه صد پاره به بر
پای بر تارک گردون و در آزرم ز تاج
بر رخ قلزم امکان و وجوب ار نشدی
[...]
خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۱۹
ای شده در دور لعلت تازه ایام مسیح
زنده گشته از دم جانپرورت نام مسیح
عالم و آدم گرفتار خط سبز تو شد
نه همین زنجیر موسی گشت یا دام مسیح
پای کی تارک گردن نهادی از شرف
[...]
خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۲۰
ای تاب ز آفتاب ربوده ز تاب رخ
پیراسته است ایزدت از مشک ناب رخ
زین چاشتگاه روی نهفتن ز من چرا؟
در چاشتگاه کی بنهفت آفتاب رخ
مهر منیر با همه خوبی و منزلت
[...]