گنجور

 
خالد نقشبندی

ای به قد سرو و به عارض همچو ب و د و ر (با و دال و را)

کرده زلفت آفتابی را نهان در ش و ب (شین و با)

مرده را لعلت حیات جاودانی می‌دهد

کی از این معجز زند دم م و س و ی و ح (میم و سین و یا و حا)

زخم دل را از تو می خواهم به تازی مرهمی

اعطنی من فیک لطفا ق و ب و ل و ه (قاف و با و لام و ها)

گر نقاب از روی برداری که خواهد فرق کرد

مه برآمد ز ابر یا بنمود یارم ر و خ (را و خا)

منکران را کشف گردد آیه یحیی العظام

کشتگان خویش را گر لب نهی بر ل و ب (لام و با)

ماه کنعان حبس زندان بود خالد ماه من

صد چو او دارد اسیر چاه ز و ن و خ (زا و نون و خا)