گنجور

 
خالد نقشبندی

بی روی توام ای مه نو خانه خراب

وز هجر توام صبر به دل نقش بر آب است

در خواب توان دیدنت و خواب نیاید

از بس که مرا دیده اقبال به خواب است

دوشم به نگاه تو دل از باده غنی بود

خون جگر امشب می و غم جام شراب است

گر بار دگر دست دهد آن می لعلت

ما را چه غم از فوت نی و چنگ و رباب است

خالد اگرت عمر گرانمایه ز کف رفت

افغان چه کنی، قاعده عمر ذهاب است